وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

قسم به عشق

قسم به عشق


دلِ کتاب های من اکنون گرفته می باشد

چنانکه باغچه از غم سرشته می باشد

اگر به گل ننشیند سحر به بانگ اذان

چه فایده دارد، غزل شکفته می باشد

غروب طلعت یارم اگر ادامه می یابد

چه سود زین همه ایام رفته می باشد

بیا که آینه ها در تلاطم تکفیر

هنوز چون دل دشمن نشُسته می باشد

فغان که نیست غباری به چهرة مزدور

اگر نشسته، به گلهای شسته می باشد

درون وسوسه ها، خارها نمی پوسند

هزار پند بدان در همین نکته می باشد

 حرامیان سفر در حریم فاصله ها

عیان نشسته ولی نقشه ها نهفته می باشد

قسم به عشق که دیگر زعشق کاری نیست

مگر که دل به تمنّا شکسته می باشد


حسن بشیر

تهران-سه شنبه- 27/3/1393

قسم به عشق

قسم به عشق


دل کتاب های من اکنون گرفته می باشد

چنانکه باغچه از غم سرشته می باشد

اگر به گل ننشیند سحر به بانگ اذان

چه فایده دارد، غزل شکفته می باشد

غروب طلعت یارم اگر ادامه می یابد

چه سود زین همه ایام رفته می باشد

بیا که آینه ها در تلاطم تکفیر

هنوز چون دل دشمن نشُسته می باشد

فغان که نیست غباری به چهرة مزدور

اگر نشسته به گلهای شسته می باشد

درون وسوسه ها، خارها نمی پوسند

هزار پند بدان در همین نکته می باشد

 حرامیان سفر در حریم فاصله ها

عیان نشسته ولی نقشه ها نهفته می باشد

قسم به عشق که دیگر زعشق کاری نیست

مگر که دل به تمنّا شکسته می باشد


حسن بشیر

تهران-سه شنبه- 27/3/1393

سلام آقای من

سلام آقای من


سلام آقای من، آمدم برای دیدن تو

زبان به عشق گشودم، ‌برای سرودن تو

نبود عالم و آدم اگر وجود تو نیست

هر آنچه هست، هست همیشه زبودن تو

دلم گرفته از این وادی سیه آفاق

دلم گرفته آقا، از این نبودن تو

چه وقت، صبح ظهورت دمد بر این عالم

که باز شود این قفل دل، با گشودن تو

نه آفتاب شکوفا، نه گل، نه باد صبا

همه به رقص در آیند با دمیدن تو

تو چهره نما، تا نمود ما شود کامل

بیا که نور رخ  دوست، در نمودن تو

حسن بشیر

تهران، جمعه، نیمه شعبان 1435

23/3/1393

 

دست در دست یار

دست در دست یار

دوست دارم که در مصاف زمان

همچو حلاج، دار خود باشم

دوست دارم که در کشاکش عمر

بی محابا، به کار خود باشم

دوست دارم که در سیاهی عصر

در میان غبار خود باشم

دوست دارم که چون غروب شود

همرهش، داغدار خود باشم

دوست دارم که در نهایت عمر

زیر آوار و بار خود باشم

دوست دارم که چون به مرگ روم

دست در دست یار خود باشم

دوست دارم که چون به دوست رسم

در پناهش، قرار خود باشم

حسن بشیر

تهران- سه شنبه- 13/3/1393

نَفَس عشق بُرید

نَفَس عشق بُرید


تقارن دهة فاطمیه با سال نو 1393، غم قرنهای گذشته را بر دلها ریخت. بهار رنگی غمناک بخود گرفته است. دل نوشتة زیر نیز در همین فضا متولد شده است.

استادی که ادبیات می داند، با خواندن این دل نوشته می گفت که گویا مصرع اول آن،‌ از نظر عروض «سکته» خفیفی دارد. گفتم ما بیش از سیزده قرن است که در «سکتة تاریخی» فرو رفته ایم. آن فاجعه «تاریخ انسان» را به «سکته» فرو برد و تا فرزند برومند «ام ابیها» ظهور نکند، تاریخ زنده نخواهد شد.

این سکته، بازتاب همان «سکتة تاریخی»‌ است. می خواستم از همان آغاز این «سکته» را به عاشقان فاطمی گوشزد کنم.

قطعاً زمانی که با «آقا» زنده شویم، آن سکته نیز به جریان جاری حیات خواهد پیوست.

به امید آن روز، لحظه شماری می کنم.

نَفَس عشق بُرید


 باز هم قصة ما به «سر» ‌رسید         

غصه ها از همه جا گشت پدید

عشق در ساحت خود گریان شد        

عرش در خلوت خود ناله کشید

اشک بر چشـم زمین حلقه بزد        

آسمان خون شد و بر قلب چکید

شمع در آینـه ها شعله گرفـت         

سوخت «پروانة ما» بی تـردید

مادر از «ما»‌ و «در» و «میخ»‌ و «فشار»         

ناله ها داشت، ولی صبـر گزید

گفتمان «در» و «سر» یکسان است         

هر چه آن داشت، همین نیز بدید

سالها بین «در»‌ و «سـر» گشتیم                  

از مدینـه، کربلا، شـام یزیـد

غم «در» جان زمان را سوزاند                

درد آن «سر» نَفَس عشق بُرید

یاس ما سوخت در آن روز سیاه                

و سیـاهیش نگردیـد سفیـد

کاش آن روز نمی آمـد، کاش        

کاش آن لحظه، نمی گشت پدید

 

حسن بشیر

مشهد مقدس- شب آغاز دهة فاطمیه

 چهارشنبه، 6/1/1393

 لینک در همشهری آنلاین:

 

http://hamshahrionline.ir/details/254252


 

 

 

 

 

گفتمان دل

«گفتمان دل»

*****

کتاب شعرِ من هرگز نشاید گفت تکراری

که هر واژه درون آن، دلی از عشق و غمخواری

*****

به نام دوست می پویم هزاران راه نارفته

که شاید دل نمیرد از چنین دلخسته بیکاری

*****

کلاس درس را تحریم کردم تا نپوسد دل

در این وادی که چیزی نیست جز اوهام و پنداری

*****

به جای آن کلاس عشق را سرلوحه می دانم

که علمش، علم حق است و سراسر صدق و هنجاری

*****

زخوبی ها نمی ماند، بجز خوبی در این دنیا

که هر زشتی که می بینم، ز ناپاکّی هر کاری

*****

درون گفتمان دل، کسی آیا هنوز آنجاست

که من هر چیز می بینم، زبان زجر و بیزاری

*****

به شمشیر زبان هرگز کسی قدرت نمی گیرد

زبان قدرت دل باید اکنون جُست  و دلداری

*****

نسیم عشق می آید، ز کوی عاشقان دل

رها کن خویشتن را در فضای او ز هر باری

*****

حسن بشیر

تهران- جمعه

11/11/1392

چرا یکسان نیست؟

مقدمه کوتاه:

نمی دانم این چه سرّی است که شعر، همچون یک سیل بنیان کن در حال برافکندن تار و پود من برآمده است.

خوب یا بد، چیزی است که از دل برخاسته است.

شاید روزی، روزگاری، بر دل دیگران نیز بنشیند.

آن روز، روز راحتی خواهد بود.

همین

*****

چرا یکسان نیست؟

*****

داستان من و تو پیش خدا،‌ یکسان نیست

عشق من با هوس زشت شما، یکسان نیست

*****

حجم تصویر من از عشق همانگونه که بود

آنکه تصویر خودت بود،‌ تو را یکسان نیست

*****

دل در این عرصه نمی خواست که مفتون گردد

آنچه در آینه می دید، به جا، یکسان نیست

*****

آفتابی است در این گوشه که با ماه نساخت

گردش عمر از آن لحظة ما، یکسان نیست

*****

نَفَس افتاد زمن تا که بدانم زجهان

هر چه نیکوست نشاید، که هوا،‌ یکسان نیست

*****

سفر عشق نپندار که یک حادثه بود

که بخوانیم و بگوئیم،‌ لذا، یکسان نیست

*****

طالع نحس زمان، ظاهر یک افسانه است

ما ندانسته حقیقت،‌ زکجا، یکسان نیست

*****

آنکه خود داشت زاغیار تمنّا می کرد

مانده ام او که همان بود،‌ چرا، یکسان نیست؟

*****

حسن بشیر

تهران- دوشنبه  7/11/1392

 

 

 

خودرا نمایاندی خدا

به نام خدا

دوست و استاد گرامی جناب دکتر مهدی منتظرقائم، اخیرا، شعری باعنوان:

«خود را عیان بنما خدا !»

سروده اند. در همان روز چهارشنبه 2/11/1392 که شعر خود را سروده بودند، توفیقی حاصل شد که شعر خود را برای من بخوانند، البته با عجله بود، از اینکه با یک استاد شاعر روبرو شده بودم که قبلا نمی دانستم، تعجب کردم. روح لطیف دکتر عزیز را از دور و نزدیک دیده بودم، اما اینگونه درک نکرده بودم.

بهر حال شعر ایشان در فیسوک منتشر شد. دیدم و این ابیات بر زبانم جاری شد.

این شعر چهرة‌دیگری را بازنمایی می کند.

خدا همیشه خود را نمایانده است.

و هر کس به اندازه خود، او را دیده و تماشا کرده است.

این تماشاگه نیز درجاتی دارد، همچون انسان،‌ همچون درجات فهم و درک خدا و چگونگی دیدن عظمت و لطف و رحمت او.

امیدوارم که توانسته باشم، نمایان شدن خدا را در بخش هایی از جهان با عظمتش نشان داده باشم.

باقی آن بماند، برای آن جهان که شعر دیگری در محضر دوست باید سرود.

*****

خودرا نمایاندی خدا

*****

از لحظة ایجاد ما،‌ خود را نمایاندی خدا

در هر زمان، در هر کجا، خود را نمایاندی خدا

*****

در چهرة پیغمبران، در قلب های صالحان

در هر زبان، در هر نما، خود را نمایاندی خدا

*****

طوفان وزیدن چون گرفت، از هر جهت از هر طرف

با نوح همچون ناخدا، خود را نمایاندی خدا

*****

در طور سینا بوده ای، همراه موسای کلیم

در کوه فاران بارها، خود را نمایاندی خدا

*****

اسحاق در بئر شِیَع،‌ یعقوب در بیتی دگر

در مسجد الخیف‌از منی (منا)، خود را نمایاندی خدا

*****

چون نور تو بر کوه شد، موسی چنان مدهوش شد

از حال رفت و از صدا، خود را نمایاندی خدا

*****

در طور ظاهر گشته ای، در نار ابراهیم هم

بر دست موسی بی ریا،‌ خود را نمایاندی خدا

*****

بر قلب پیغمبر عیان، گشتی و إقرا گفته ای

در کوه و در غار حرا، خود را نمایاندی خدا

*****

قران تجلی گاه تو، گردید، بی چون و چرا

در سوره ها، در آیه ها، خود را نمایاندی خدا

 *****

اندر غدیر خُم عیان، گشتی چو بر دوش نبی

بر اولیا،‌ بر اشقیا،‌ خود را نمایاندی خدا

*****

اندر مناجات علی،‌ در اشک های مرتضی

اندر کلامش در دعا، خود را نمایاندی خدا

*****

صلح حسن با ظالمان، تفسیر این حرف و سخن

در راحت و در هر بلا، خود را نمایاندی خدا

*****

با سید و سالار ما، یعنی حسین بن علی

بر نیزه ها در کربلا، خود را نمایاندی خدا

*****

سجاد چون شد در دعا، زنگار از دل بر گرفت

انسان نمود از غم رها، خود را نمایاندی خدا

*****

در علم صادق،‌ باقری، در حلم موسی صابری

اندر رضا، همچون رضا، خود را نمایاندی خدا

*****

أبن الرضا در جود خود، هادی، هدایت های خود

در جود او چون رهنما، خود را نمایاندی خدا

*****

با عسکری الطاف تو، تعمیم گشت از هر جهت

چون زاده اش شد بر ملا، خود را نمایاندی خدا

*****

در قائم آل علی، در غیبت پر معنی اش

در آشکار و در خفا، خود را نمایاندی خدا

*****

روح خدا با نام تو، پیروز شد در عصر ما

همراه او در هر کجا، خود را نمایاندی خدا

*****

در جبهه های جنگ حق، با باطل صدامیان

در نُصرت ما بی صدا،‌ خود را نمایاندی خدا

*****

در هر خوشی، ‌در هر غمی، در آشکار و در نهان

در قوّت و در ضعف ها، خود را نمایاندی خدا

*****

در آسمانها، در زمین، در دشت ها،‌ در کوهها

در لابلای لحظه ها، خود را نمایاندی خدا

*****

در بوی گُل در بوستان، در عمق بحر و کهکشان

در جاری آب و هوا، خود را نمایاندی خدا

*****

ناآشنا چون بوده ام، ناآشنا ماندم ولی

با تو چو دل شد آشنا، خود را نمایاندی خدا

*****

خود را نمایاندی به من،‌ چون خواستارت بوده ام

چون من تو را دیدم خدا، خود را نمایاندی خدا

*****

در شعر من،‌ در روح من، در قلب و در اندام من

جاری شدی بی منتها، خود را نمایاندی خدا

*****

بعد از هزاران پرس و جو، اکنون تو را من دیده ام

آیا بدون هر چرا، خود را نمایاندی خدا؟؟؟

*****

دکتر حسن بشیر

تهران- جمعه

4/11/1392

به رضای تو خدا روز قیامت راضی است

خبرگزاری فارس

92/10/12 - 00:22

شماره: 13921012000009

شعر/ دکتر حسن بشیر


به رضای تو خدا روز قیامت راضی است



دکتر حسن بشیر، شعری را به مناسبت شهادت حضرت امام رضا(ع) سروده و در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است.

به گزارش خبرگزاری فارس، این شعر بدین شرح است؛

 

این رضا کیست که در عالم امکان یکتا است

کیست او، آنکه جهان دور مدارش بر پاست

کیست آن ضامن آهو، که در این بقعة طوس

حرمش جنت خُلد است که در عرش خداست

در رضای تو، رضای علی و آل علیست

در ولای تو، جهانی اسـت سراسـر زیباست

من چه نامم و چه دانم شه و سلطان بقا

به خدا نیسـت خدا، لیک چو او بی همتاست

جرعه ای از حرمت چشمة خضر است روان

یا نه! کوثر شده، جوشیـده درون دل ماست

ای علی، ای که زموسی ید بیضا داری

چون علی تاج ولایـت، به سر تو پیـداست

به تو داده است اگر حکم ولایت مأمون

او ندانسته همـان خواست که در لوح بقاست

به رضای تو خدا روز قیامت راضی است

چون علی، حکم شفاعـت به تمنّای شمـاست

شرط توحید تویی، حصن خداوند بزرگ

خارج از حصن تو تا هست، عذاب است و بلاست

تو بهشتی که تجسّم به جهان یافته ای

دسـت تو، دست خدای ازلی را معنـاست

دوزخ هر دو جهان، شعله ور از دوری ماست

از بهشتی که کلیـد در آن دسـت رضاست

آنچه خود داشتی از لطف، نثار همه کن

هر چه خود داشتم از عشق به نام تو رواست

من نه آنم که توانم سخن از خود گویم

یا رضا، هر چه که گفتم، متعلّق به شماست


حسن بشیر

چهارشنبه- تهران

11/10/1392

لینک خبرگزاری فارس

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13921012000009


بدون های و هو

«بدون های و هو»

ذره ای از حسرت دل، نکته ها از عشق گفت

آن که پهلویش نشستم با هزاران آرزو

گاه از عشق نهان می گفت، گاه از خواب دل

گاه از قلبی که درمانده است از هر جای و سو

گاه از تاریخ و گاهی از فلاکت های عمر

شمه ای از دلخوری ها، مبحثی از آب و جو

لحظه هایی در خوشی می رفت، گاهی غم بر او

سایه می افکند، همچون عاشقی در جستجو

آسمان می دید، اما نقشه ها در ذهن داشت

شخم می زد سایه ها را با زبان گفتگو

خنده ای می زد که گویی هیچکس غمناک نیست

گریه ای می کرد گویی نیست یک تن خنده رو

الغرض در عالم خود، یک جهان تأویل داشت

از نسیم عشق تا طوفان دل چون پیشگو

گفتمش آیا زمین این گونه می سازد نظر

یا که انسان می سزد اینگونه باشد خلق و خو

گفت این عالم چو موزائیک دارد رنگها

تکه های عمر اینجا، چون نمادی هست از او

این جهان شکل است، هستی از وجود دیگری است

آب دریا نیست آبی همچو آب اندر سبو

نکته ها گفتم اگر هشیار باشی همچو من

گفتمان ها را شکافاندم، بدون های و هو

حسن بشیر

تهران- پنجشنبه

5/10/1392