وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

آمد بهار

آمد بهار

 

آمد بهار و باز بهاران جهان شده

هر بوته ای به لطف ترنّم جوان شده

هر جا بهشت هست و بهشتی به هر طرف

گویی زمین قطعه ای از آسمان شده

بیدار گشته بلبل و هشیار گشته گل

دل نیز گشته عاشق و تن هم به جان شده

الحق که حق کمال تجلّی نموده است

ز این سان که اهرمن به جهان در نهان شده

خاک ضعیف قدرت زایندگی گرفت

هر ذره اش ز خون شفق پُر توان شده

گیسوی بید در ید باد است و هر چنار

چون در کنار اوست ز مستی چنان شده

چشمان شب هنوز به خواب است و نور مهر

افسونتر از همیشه خرامان به آن شده

خاموش گشته قهر زمان در نگاه موج

کاین زمزمه به لطف فراوان عیان شده

در لابلای خش خش هر برگ، صد غزل

می خوانَدش نسیم و چنین دلنشان شده

شعری سروده ام که بر آن آفتاب عشق

تابیده است و زنده چنین در بیان شده

آمد بهار و باز بهاران به گُل نشست

دل در صفای اوست چنین گُل فشان شده

چیزی نمانده است به صبح ظهور یار

از انتظار، خسته زمین و زمان شده

 

حسن بشیر- شنبه

7/1/1395

از هر دو جهان اگر یکی آباد است

از هر دو جهان اگر یکی آباد است

تردید مکن که دیگری بر باد است

هرگز نشود به هر دو ‍پیروز کسی

جز آنکه ز هر غل و غشی آزاد است

بشیر- شنبه- 15/12/94

هر جمعه....

هر جمعه....

 

هر پرسشی ز غیر تو شد، بی جواب بود

هر پاسخی ز غیر تو هم، ناصواب بود

هر جمعه بین ندبه تو را دیده ام ولی

بسیار چشم دیده ام آنجا که خواب بود

ای بهترین عبارت جاوید زندگی

نام تو آیه ایست که در هر کتاب بود

آدم دخیل عشق تو گردید و شد رها

چون رحمت تو بر همه کس بی حساب بود

در راه تو عبادت ما می شود قبول

 چون هر قدم به سوی تو، هر جا، ثواب بود

 

حسن بشیر، شبنه، 3/11/1394

برای شهید...

به مناسب هفته دفاع مقدس و برای همه شهیدان عزیز


(برای شهید....)


صفای عشق تو چون از صفا، فراتر رفت

حریم حرمت تو از خدا، فراتر رفت

نخست نام تو بود ای شهید، در عالم

که عطر شهرت آن از فضا، فراتر رفت

نوای روح تو چون با علی یکی گردید

ندای فُوزت و ربی ز هر صدا، فراتر رفت

چو وارد حرم کربلا شدی با عشق

حریم قدس تو از هر کجا، فراتر رفت

تویی که حضرت عباس یاورت گردید

که چون وفای تو از هر وفا، فراتر رفت

تو خوبترینی، جهان ما ز پاکی تو

اگر که پاک شود، از شما، فراتر رفت

*****

حسن بشیر، دو شنبه

23/6/1394

 

می توان....

(می توان...)


می توان در اوج خنده، گریه را تمرین نمود

قلب را نفروخت اما، عشق را تمکین نمود

می توان یک قصه را از قطره ئی باران سرود

یا که یک شعر بلند آسمان، تبیین نمود

می توان دردی کشید و دم نزد از عمق آن

تا که یک رنجیده ای را با خودش تسکین نمود

می توان با هر نمازی عشق را تسخیر کرد

یا که همراه دعای خویشتن، آمین نمود

می توان با هر زیارت هر خطا را پاک کرد

توبه را نشکست و اندر قاب دل تزیین نمود

می توان هر لحظه آقا را، تمنّا کرد و دید

هر کسی کو زندگی را منطبق با دین نمود

می توان با همّت و عزم بلند و استوار

هر بهشتی در زمین را با خدا تأمین نمود

*****

حسن بشیر، پنجشنبه

12/6/1394

 

نام من

(نام من)

روزگاری، شاید از من، نام، می ماند و بس

هر چه تلخی نیست، اندر کام، می ماند و بس

می، اگر آورده ام در روزگاران دراز

بعد من در صورت یک جام، می ماند و بس

کارهایی کرده ام، اما هزاران آرزو

در همین ایام، بی فرجام، می ماند و بس

هر چه از خود پختگی اظهار کردم با رقیب

در حقیقت جمله اش، چون خام، می ماند و بس

عشق تفسیر دل رنجور من از روزگار

نام من گر ماند، در ایام می ماند و بس

*****

حسن بشیر

سه شنبه. 10/6/1394

دور می شوی

دور می شوی

امروز گذشت، ولی باز وعده می دهی

ای بی وفا، ز هر چه صفا دور می شوی

من با تو عهد بسته ام و دل نمی کنم

اما تو باز از من و ما دور می شوی

آیا کسی است در پس این ناز بی امان

گر نیست پس چرا تو چرا دور می شوی

گاهی فقط صدای تو از دور می رسد

گاهی بدون همهمه، بی صدا دور می شوی

الحق که رمز و راز تو افزون ز عالم است

هر روز بیشتر، ولی به کجا دور می شوی

من در همین حوالی و در انتظار تو

ما عاشق توییم، گر چه ز ما دور می شوی

*****

حسن بشیر، پنجشنبه

15/5/1394

بشنو از من چون حکایت می کنم

(بشنو از من چون حکایت می کنم)


 بشنو از من چون حکایت می کنم

و از جدایی ها شکایت می کنم

 چون مرا از آسمان انداختند

حوریان از دوریم بگداختند

مادرم چون سیب را می آزمود

رویکرد دیگری بر می گشود

چون پدر با مادرم همراه شد

یک جهان از کار او گمراه شد

گمرهی در راه، بیراهی فزود

ره چو کج گردید، گمراهی فزود

الغرض اکنون من و تو در جهان

کنده گشتیم از صفای آسمان

آسمان ما، زمین ما شده

این زمین از آسمان بر پا شده

در زمینیم و سما در ماستی

در سمائیم و زمین بر ماستی

این زمین و آسمان از آن ماست

در ظهور ماست، در پنهان ماست

ما ظهور آسمان اندر زمین

ما ز ناپیدای او پیدا چنین

شاهد ما در شهودِ آشکار

غیب در ما می نهد لیل و نهار

سرّ ما اسرار غیب ناپدید

هر چه او آموخت می آید پدید

او سخن در ما گشود از نای خویش

جای ما بنمود اندر جای خویش

ما به جای او جهان بگشوده ایم

چونکه راه او بجد پیموده ایم

ما سخن از ناکجاها گفته ایم

هر چه او می گفت از آنجا گفته ایم

گفته های ما، سخن از غیب نیست

هر چه او آموخت خود بی عیب نیست

عیب ها از ماست، عالَم کامل است

عالِم کامل، از این رو قابل است

قابلیت ها درون آدم است

آدمی با قابلیت، همدم است

 همدمی کن تا از او قابل شوی

از دم او آدمِ کامل شوی

 وحدت عالم ز توحید خدا است

هر که این وحدت نبیند بی بها است

*****

حسن بشیر

تهران- مهرماه- 1393

 

اخرین امید

(اخرین امید)


پرواز کن بهر جا، کاینجا قفس نداریم

دعوای ماندن ای دوست با هیچکس نداریم

در خطة محبت هر کس برادر ماست

بیهوده نیست کاینجا خاشاک و خس نداریم

پیوندهای ما را وصفیست بی نهایت

جز دست دوستان را در دسترس نداریم

ای عاشقان کجائید؟ این باغ بی نفس ماند

در باغ خفته در غم، تاب نفس نداریم

جز دیدن رخ یار، دل آرزو ندارد

این آخرین امید است، دیگر هوس نداریم


حسن بشیر

سه شنبه- 23/4/1394

چاه را بیهوده می خوانم

چاه را بیهوده می خوانم


چاه را بیهوده می خوانم، مگر یوسف کجاست؟

آنکه او گم گشته ی این عالم بی انتهاست

گم نمی شد، گر برادر خویشتن را می شناخت

می شناسد خویشتن را هر که از جنس خداست

فاش می گویم نمی آید سراغم عاشقی

هر که عاشق گشت با من، عشق او اندر فناست

خواهش دلدادگی از من، سکوتی بی ریا

هر که با من در سخن گردید، نقشی با ریاست

یوسفم، من مانده ام دور از هیاهوی جهان

تا ببینم روی ماهت، در کجا و ناکجاست

گر چه از گمگشتگانم، با تو هستم تا أبد

نقش نامت بر دل من، در عیان و در خفاست

شاد هستم، گر چه غمگینم، ولی در عمق خویش

هر چه جز او هست، می دانم، که حقا بی بهاست

حسن بشیر- تهران

پنجشنبه- 14/3/1394