وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

آن سفر کرده

آن سفر کرده


خبر آمدنش از همه جا می آید

آن سفر کرده به امید خدا می آید

منتظر باش که با صبح طلوع دل ما

مهدی آل محمد (ص) بخدا می آید

چون پیامبر که حرا مهد طلوعش گردید

با همان قافله از سمت حرا می آید

ما اگر عاشق دلشیفته ی او گردیم

دل هر منتظری همره ما می آید

عاشقی نیست که او را نشناسد به یقین

هر که را عشق نباشد به کجا می آید؟

آخرین جمله که بر دل همه خواهیم نوشت

بهمین زودی چون روز جزا، می آید

حسن بشیر- پنجشنبه

تهران- 14/3/1394

لحظه دیدار

لحظه دیدار


دل در صف است، مانده در این انتظارها

در لحظه های دیدن دلدار یارها

ما بوده ایم عاشق و هرگز نگشته ایم

دلخسته از عبور همه روزگارها

بیهوده نیست با تپش دل، نگار من

مستانه می زند قدم اندر دیارها

تسبیح هر نفس نشود جز به نام تو

آی آخرین سلاله ی پاک نگارها

عمری نگاه من به در آستان توست

آیا شود که بازگشایی قرارها؟

در بیقراریم نه فقط آسمان گریست

خون ریخت چشم عرش از این بیقرارها

شیون بس است، لحظه ی دیدار او رسید

اما هنوز مانده جهان در کنارها

حسن بشیر- چهار شنبه

روز میلاد مهدی موعود (ع)

13/3/1394

هر چه کنی بخود کنی

هر چه کنی بخود کنی


با خبر تو می شوم زنده ولی نمی شوم

زنده، اگر جفا کنی، همره بیوفا شوی

خاک بر آن سری که دل در پس آن نمی رود

دل که فنای تو شود سر به هوای ما شوی

گر صنمم نبوده ای عشق نمی سزد مرا

آنچه مرا نمی سزد، گر تو ز ما جدا شوی

نیک شود برای من هر دو جهان بدون غم

خنده اگر زنی به من با دل من روا شوی

هر چه کنی بخود کنی با دل ما اگر شوی

هر چه بدی در این جهان، هست، از آن رها شوی

حسن بشیر

چهارشنبه- 6/3/1394

پایان خواب

«پایان خواب»

صبح را من باز کردم چون کتاب

خواندم اندر متن آن پایان خواب

باغ پُر گل بود و عطر آسمان

عاشقی می کرد با پیر و جوان

کم کمک در کوچه افتادم به راه

تشنه بودم بهر او با هر نگاه

او یکی بود و همه او می شدند

هر کجا، با چشم، همسو می شدند

در دلم نقش و نگارش کم نبود

چشم من، جز در کنارش، هم نبود

راه را می جُستم اندر چشم او

چشم او همراه بودی کو به کو

در شراب چشم او مستی نبود

هر چه را دیدم بجز هستی نبود

هستی ما هر دو یکسان می شدی

در درونش عشق پنهان می شدی

هستی و عشق و من و او در جهان

چون یکی گشتیم، غمها شد نهان

عالمی پُر نور شد از نور ما

هر چه ظلمت بود شد اندر خفا

نور بود و نور بود و نور بود

هر چه می دیدیم با ما جور بود

عالمی در ما دمیدن می گرفت

روح او در ما خزیدن می گرفت

با خدا بودیم و او در ما نبود

لیک جز او، هر کجا، امّا نبود

*****

حسن بشیر

سه شنبه، 4/1/1394


 

لقای تو

لقای تو


آسوده خاطرم که نگاهم برای تو

در امتداد توست، همیشه، فدای تو

یک آسمان ستاره برای تو می شکفت

وقتی که می رسید به قلبم صدای تو

در لابلای عاطفه های شکوفه ها

بشکفت نغمه های بهار از صفای تو

در کوچه های عشق نسیمی نمی وزید

گر می وزد به نام تو و در هوای تو

من هر بلا زدوریت با جان خریده ام

تا روز وصل چون که شفا، در لقای تو

روزی که آفتاب تو بر من طلوع کرد

من سرزمین پاک شدم در ولای تو

*****

حسن بشیر-تهران

پنجشنبه 23/11/1393

خدا خدا

(خدا خدا)

اگر شبانه تو را من صدا نمی کردم

به روز، این همه یاد تو را نمی کردم

اگر نبود وفای تو در تلاطم دهر

تمام عمر به تو من وفا نمی کردم

اگر نبود لطافت درون هر قدمت

پرنده های دلم را هوا نمی کردم

اگر نبود وحدت رنگت درون هر دو جهان

دل از تکاثر رنگها جدا نمی کردم

اگر که فاش نمی شد گناه اول من

همیشه توبه ی خود بر ملا نمی کردم

عجیب دردسری بود عاشقی با تو

اگر نبود، دلم را فدا نمی کردم

اگر نگاه نافذ تو بر دلم نمی افتاد

ز عمق وجودم، خدا خدا نمی کردم

*****

حسن بشیر، تهران

پنجشنبه- 13/9/93

 

فیض حق

فیض حق

بی تو تمام زندگی ام، درد و آه بود

حتی درون هر نفَسَم، درد و آه بود

گفتم تو را به دست آورم و غصه می رود

هیهات، هر چه دور و برم، درد و آه بود

هجران به داستان قفس مانده است و من

بشکسته بال، چون قفسم درد و آه بود

گویند نوبت ظفر آید ز بعد صبر

من هر چه صبر داشته ام، درد و آه بود

اما همیشه شکرگزارم ز فیض حق

حتی اگر چه جان و تنم، درد و آه بود

*****

حسن بشیر، تهران

یکشنبه، 3/9/93

دعاکردی

دعاکردی

دعـای ندبـه که خواندم، مرا صـدا کردی

و با مسـاحت عشـق خـود آشـنا کردی

درون واژه اگـر دل تپیـد با معنـا

تو دست دل بگرفتی و با خدا کردی

به وعده های فرج چون وفا نمودم من

تو هم به عصر ظهورت چنین وفا کردی

تو دست این همه عاشق گرفته ای با عشق

به سوی خویشتن خویش رهنما کردی

اگر ز نام تو دشمن چنین به وحشت هست

ز لشکر عاشق که خود به پا کردی

اگر دعای فرج خوانده ام بهمراهت

تو نیز همره من با دعا، دعا کردی

*****

حسن بشیر- تهران

جمعه- 30/8/93

                                    

برای استاد محبوب ما حضرت آیت ا... مهدوی کنی به مناسب ارتحال ایشان

برای استاد محبوب ما

حضرت آیت ا... مهدوی کنی به مناسب ارتحال ایشان

کوه را خاموش دیدم، سرو را در بادها   

اشک و غم آمیخت با هم، در دل فریادها

غصه و درد و غروب عشق در چشمان ما

آه از این نامهربانی، داد از این بیدادها

ما به صبر و خویشتن داری اگر چه شهره ایم

صبر ما لبریز گردیده است زین رخدادها

سال های سال پیمودیم راه آسمان

دست در دست کسی چون بوذر و مقدادها

لحظه ی هجران تو آمیخت با رنجی بزرگ

با کدامین غصه باید ساخت در میعادها

در سکوتی تلخ، در بُهتی عمیق و دردناک

دانش آموزان تو هستند با اُستادها

بار الها مهدوی را با علی (ع) محشور کن

 آنکه یاران را دهد در روز حشر امدادها

*****

دکتر حسن بشیر

تهران- سه شنبه، روز ارتحال

93/7/29

لینکهای شعر بشیر در ارتحال آیت ا...مهدوی

خبرگزاری فارس

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930730000706

ایکنا (خبرگزاری بین المللی قران)

http://www.iqna.ir/fa/News/1463029

انقلاب نیوز

http://www.enghelab-news.ir/shownews.php?idnews=31823

همشهری آنلاین

http://www.hamshahrionline.ir/%28S%28bhyusyrjhu0kae553r4wmi45%29%29/details/275533/Book/poetry

پایگاه تحلیلی- خبری 598

http://www.598.ir/fa/news/263253/%D8%B3%D9%88%DA%AF-%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D8%A8%D8%B4%DB%8C%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A2%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%85%D9%87%D8%AF%D9%88%DB%8C-%DA%A9%D9%86%DB%8C

 

چرا دور شدی؟

چرا دور شدی؟

ای عشق بگو چرا ز من دور شدی؟

با هر که به غیر از دل من جور شدی

عمری است تو را می نگرم اما تو

دیدی همه را، برای من کور شدی

*****

حسن بشیر، جمعه 25/7/1393