وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

بشنو از دل

بشنو از دل

 

نشنو از نی، نی حصیری بی بهاست

بشنو از دل، دل حریم کبریاست

 

نی بسوزد خاک و خاکستر شود

دل بسوزد خانه ی دلبر شود

 

نی صدای خویشتن را می شنید

دل ندای حق تعالی را شنید

 

نی، حریم خویش را از خود نمود

دل جهانی را زخود بیخود نمود

 

نی، ز نی آمد، که از اصلش گسست

دل، چو اصل خویش، با دلها نشست

 

نی، صدایی کرد و دلها را بسوخت

دل نگاهی کرد و غمها را بسوخت

 

نی، به عجب افتاد چون خود را شناخت

دل، زخود آگه شد و خود را نباخت

 

نی، ز نی آموخت رسم زندگی

دل ز حق آموخت رسم بندگی

 

نی، هزاران سال یکسان می نواخت

دل، درون خویش، هر آن می گداخت

 

نی، حریفی با صدایش، دل گشا

دل، رقیبی با سکوتش، دلربا

 

نی، در این دنیا اگر خود وانمود

دل، به عشق حق جهانی را گشود

 

نی، اگر خود را ببیند می رمد

دل، اگر خود را ببیند، می رهد

 

نی، چو گفتم نی، ز نا افتاده ام

دل، چو گفتم دل، ز پا افتاده ام

 

نی، نباشد دل سراسر مرده است

دل نباشد، نی تن از جان برده است

 

بشنو از نی، بشنو از نی تا ابد

چون ز دلها غصه ها را می برد

 

چون ز نای نی دلت سر زنده شد

عالمی از عشق آن پاینده شد

 

 حسن بشیر

شنبه. 27/7/1398

 




https://www.khabaronline.ir/news/1312702/بشنو-از-دل

زائر اربعین


(زائر اربعین)

 

خاک پای زائران اربعین ام، یا حسین

جای جای پای آنان بر جبین ام، یا حسین

خاک عاشق بوسه می زد بر قدمها آنچنان

عشق گویی جاری اندر سرزمین ام، یا حسین.

یا حسین از کودکی چون مادرم یادم نمود

حک شده بر قلب و بر روح و نگین ام، یاحسین

گر چه محروم از زیارت گشته ام در اربعین

با تو هستم، استوارم در یقین ام، یا حسین

زائرم با زائرانم، رهروی با رهروانم

افتخارم با تو بودن، روح دین ام، یا حسین

هر چه دارم از تو دارم در زمین و آسمان

نوکر بی مدعایم، من همین ام، یا حسین

 

حسن بشیر. شنبه

20/7/1398


مطالعه در لینک ذیل:

https://www.khabaronline.ir/news/1310250


برای امام رئوف

)برای امام رئوف(

ای خادم کلیسا، هرگز مزن به ناقوس
نقاره شد جهانی، با راز و رمز محسوس
هر مرده زنده گردد، در آستان لطفش
گر عاشقانه آید، با قلب خود به پابوس
در بارگاه ضامن، آرام کن نفس ها
در هر قدم نهادند، فرشی ز بال طاووس
هر ذره در پناهش پر نورتر ز خورشید
خورشید در کنارش کم نورتر ز فانوس
امیدها توان یافت در زیر سایه ی او
هر زائری زخوانش، هرگز نگشته مأیوس
فردوس آسمان ها، در بقعه اش نهفته است
آیا بهشت جاوید جائی دگر بجز طوس؟

حسن بشیر
یکشنبه. میلاد امام رئوف ع
98-4-23

خدا مستجاب کرد

(خدا مستجاب کرد)

ظلم و ستم نهاد بشر را خراب کرد
دریای عدل و حکمت او را سراب کرد
با اینکه آفریده ز آبی حقیر و پست
او را خدای بر همگان مستطاب کرد
چون برگزیده بود ز عالم به نام حق
او را به نور علم و قلم، با کتاب کرد
لبیک چون به دعوت حق با خلوص گفت
هر جا دعا نمود، خدا مستجاب کرد
با فطرتی که پاکی هفت آسمان در اوست
او را سوار کشتی قدرت بر آب کرد
با این همه فضایل و حسن و علو جاه
در آتش است چون گنه بیحساب کرد
خود را فروخت با ثمنی بخس و برگزید
راه خطا که غفلت او پر شتاب کرد
بی مهدی زمانه نشاید به حق رسید
باید که نام او، همه جا، در خطاب کرد


حسن بشیر. دوشنبه
139 8-5-21

 

                                                                                                                       

 

آرمان در آرمان

(آرمان در آرمان)

کم کمک آغاز سال است و هزاران آرزو
هر کسی آماده شد از بهر حفظ آبرو
یک طرف استاد و دانشجو ز سوی دیگری
آرزوهایی برای فتح های پیش رو
آنکه استاد است، صدها آرزو دارد به دل
آنکه دانشجو، هزاران آرزو دارد از او
آرمان در آرمان گشته است دانشگاه ما
خیرها در آرمان های فراوانش بجو
مرجعیت آرمانی بس بزرگ و با هدف
نعمتی از رهبر و شد برتر از هر آرزو
علم دینی معرفت افزوده بر تحلیل ما
فهم و درک ما از آن شد آشکار از گفتگو
علم روز و علم دینی در کنار یک دگر
زندگی کردند با خیر و خوشی از روبرو
درس ها گاهی عمیق و گاه سطحی می شوند
آبکی گویی که آب افتاده ز آن ها در سبو
سرعتی اندر پژوهش هاست گویی سبقتی
هر کسی با دیگری دارد برای جستجو
الغرض دیگر نباشد مشکلی گر باز شد
بین استادان و دانشجو فضای گفتگو

حسن بشیر. چهارشنبه
139 8-5-23

گفتگو-شعر

(گفتگو)

 

گفت جانم، چیست شغلت ای جوان؟

گفتمش من طالب علمم، بدان

گفت آیا جایگاهت در کجاست؟

گفتمش در قلب هر عالِم، نهان

گفت نامت چیست یا شهرت کجاست؟

گفتمش هم نام و هم شهرم جهان

گفت نقشت چیست در دنیای ما؟

گفتمش تغییر "روح گفتمان"

گفت بر ما بازگو کن این سخن

گفتمش معنا نگنجد در بیان

گفت پس با رمز و راز خود بگو

گفتمش باید بجویم همزبان

گفت همچون فیلسوفان گو سخن

گفتمش سودی ندارد جز زیان

گفت با رفتار خود تبیین بکن

گفتمش رفتار خود را کن عیان

گفت همراهی نداری در عمل

گفتمش دارم هزاران در جهان

گفت آیا دوستی همراه توست؟

گفتمش با من همیشه دوستان

گفت راهم را نمی دانم کجاست

گفتمش راهی بجو در آسمان

گفت آن را هست در دنیا نشان

گفتمش در هر زمین و هر مکان

گفت آیا همرهم هستی کنون؟

گفتمش همراهتم در هر زمان

 

حسن بشیر

پنجشنبه. 22-9-1397

 

 

این رضا کیست که در عالم امکان یکتا است

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، حسن بشیر در آستانه میلاد ثامن‌الحجج امام رضا علیه‌السلام با سروده‌ای عرض ارادتی به محضر امام مهربانی‌ها داشته است.

لینک: https://www.farsnews.com/news/13970431000372



این رضا کیست که در عالم امکان یکتا است

کیست او، آنکه جهان دور مدارش بر پاست

کیست آن ضامن آهو، که در این بقعة طوس

حرمش جنت خُلد است که در عرش خداست

در رضای تو، رضای علی و آل علیست

در ولای تو، جهانی اسـت سراسـر زیباست

من چه نامم و چه دانم شه و سلطان بقا

به خدا نیسـت خدا، لیک چو او بی همتاست

جرعه ای از حرمت چشمة خضر است روان

یا نه! کوثر شده، جوشیـده درون دل ماست

ای علی، ای که زموسی ید بیضا داری

چون علی تاج ولایـت، به سر تو پیـداست

به تو داده است اگر حکم ولایت مأمون

او ندانسته همـان خواست که در لوح بقاست

به رضای تو خدا روز قیامت راضی است

چون علی، حکم شفاعـت به تمنّای شمـاست

شرط توحید تویی، حصن خداوند بزرگ

خارج از حصن تو تا هست، عذاب است و بلاست

تو بهشتی که تجسّم به جهان یافته ای

دسـت تو، دست خدای ازلی را معنـاست

دوزخ هر دو جهان، شعله ور از دوری ماست

از بهشتی که کلیـد در آن دسـت رضاست

آنچه خود داشتی از لطف، نثار همه کن

هر چه خود داشتم از عشق به نام تو رواست

من نه آنم که توانم سخن از خود گویم

یا رضا، هر چه که گفتم، متعلّق به شماست


تهران-حسن بشیر

بس کن آی دل- شعر

(بس کن ای دل)

 

بس کن ای دل در پشیمانی، چه سودی می بری؟


عشق را خواهی به پنهانی، چه سودی می بری؟


سفره ی دل گر نباشد پهن همچون باغ سبز


گر کنی دعوت به مهمانی، چه سودی می بری؟


چون نباشی عاشق و هرگز نجوئی درد و رنج


با تظاهر در مسلمانی، چه سودی می بری؟


در زمین دل اگر بذری نداری در نهان


آسمان هم گر چه بارانی، چه سودی می بری؟


گر که نابینا بُدی بر خلق و غرق خود شدی


پیرهن خواهی ز کنعانی، چه سودی می بری؟


گر غم انسان نداری در عیان و در نهان


گر چه داری نام انسانی، چه سودی می بری؟


گر ندارد  خانه ات نقشی ز ایوان طلا


در خرابات از نگهبانی، چه سودی می بری؟


در دعایت گر فرج جائی ندارد، عاقبت


گر چه او را دائما خوانی، چه سودی می بری؟


حسن بشیر

۶/۶/۱۳۹۵

 

ما مانده ایم تشنه

(ما مانده ایم تشنه)

اشکی که می چکید ز چشمان آسمان

آتش زده است در دل غمگین عاشقان

گویی که اشک تشنگی اش را شنیده بود

کاینگونه خیس کرده لب خاک و خاکیان

افسوس کاین وصال به هنگام عاشقی

خُمخانه اش نداشت مِی تازه در میان

یک لحظه غفلتی که در آن کارزار رفت

عمری نمود خشک ساحل  دریای بیکران

آیا فرات فهم چنین تشنگی نداشت؟

یا آنکه بود و رفت چنان با خبر روان

ما مانده ایم تشنه، از آن روز تا کنون

ما تشنۀ وصال تو یا صاحب الزمان

حسن بشیر- جمعه- ۲۳/۷/۱۳۹۵

در غم تو، هم، خدا گریست

 (در غم تو، هم، خدا گریست)


خواهم نوشت، بر در و دیوار این جهان

من عاشق حسینم و ارباب عاشقان

خواهم نوشت، عاشق آن ماه بی کفن

کز آفتاب اوست، منور، چنین جهان

خواهم نوشت کرب و بلایت همیشگی است

چون سرزمین توست، زمین است و آسمان

خواهم نوشت در غم تو، هم، خدا گریست

هم جن و إنس، جمله، به همراه عرشیان

خواهم نوشت با تو شهادت، شرف گرفت

راه تو گشت، راه شکفتن،‌ به سوی آن

خواهم نوشت هر چه که دارم فدای تو

ای اُسوه ی شریف، به هر جا و هر زمان

خواهم نوشت هر چه که خواندم ز متن عشق

جز نام تو نبود،‌ سراسر در آن بیان

خواهم  نوشت، مرگ مرا چون فرا رسد

ذکر حسین و یاد حسینم شود أمان

خواهم نوشت هر که تو را خواند با یقین

همرا تو و همره وی، صاحبِ زمان

خواهم نوشت هر چه که داریم از تو هست

این سرزمین و مردم عاشق،‌ به هر زبان

خواهم نوشت، عشق علی چون به دل نشست

بشکفت عشق تو، هر دم،‌ ز باغ جان

حسن بشیر- جمعه-16/7/1395