چندرباعی هستی محور
با اینکه نمی رسد به دستت دستم
امـا به هـوای تو سراسـر مسـتم
در فلسفه ی وجودیم چیزی نیست
الّا به تـو فکر می کنم، پس هستم
*****
از عشق حسین اگر تو مستی، هستی
و از هر چه که غیر او گسستی، هستی
از هستی او جهان چنین هستی یافت
با هسـتی او اگر تو هسـتی، هسـتی
*****
چون هستی او هست، به هستی هستم
بـا هســتی او ز غیــر او بگـسسـتم
گر هستی او نبود، پس هستی چیـست؟
از هسـتی او به هسـتی اش پیـوستـم
*****
ای آنکه ز عشق او گسستی، هستی؟
با هر چه که غیر او نشستی، هستی؟
در هر دو جهـان بدان اگر می دانـی
با عشق حسین اگر تو هستی، هستی
*****
از روز ازل ز هستـیش، مـا هستیـم
با هستـی او به این جهان پیوستیـم
بـا حُـب علی ز غیـر او دور شـدیـم
و از هـر چه سـوای آل او بگسستیـم
*****
ای آنکه ز هستـی تو ما هست شدیم
با عشـق تو از روز ازل مسـت شدیم
چـون روی تو در آینه ها جای گرفـت
با آینـه ها همیـشه پیـوست شدیـم
*****
حسن بشیر
تهران- پنجشنبه 10/7/1393