خسی می مانیم
من و تو گر به هوای نفسی می مانیم
نیک بنگر که چرا در قفسی می مانیم
مرگ را چون من بیچاره به دل باور کن
ما در این عرصه به بانک جرسی می مانیم
خور اگر کنترل شب بنماید هر روز
ما به هر لحظه ی خود چون عسسی می مانیم
ما پی عزت خود راه گشودیم ولی
نه زر و سیم شدیم و به مسی می مانیم
تو از آن لحظه ی تسخیر دلم شاد مباش
من و تو هر چه که هستیم، خسی می مانیم
حسن بشیر
لندن، جمعه، 30/3/1393
سلام استاد عزیز
غزل زیبایی بود
نظر مفصل ترم را به ایمیل فرستادم
سلامت باشید و سربلند
با سلام
شعر بسیار زیبایی است که بیانگر فروتنی سراینده آنست و گویای فضل و دانش وی . زیرا فرق دانا و نادان در این است که اگر به دانا بگویند نادان ناراحت نمی شود زیرا می داند که هیچ نمی داند تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم . ولی اگر به آدم نادان بگویند نادان برافروخته می شود و در صدد جواب بر می آید . نظر شما چیست ؟
با تشکر اگر لطف بفرمایید پاسخ را بصورت شعر بیان بفرمایید.