وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

اساتید من- 6

6- اساتید من: در بقیه درس های حوزه

حسن بشیر

تهران، اول شهریور ماه 1389 

اساتید خیلی زیادی برای درس های حوزوی نداشتم، اما با قدرت می توانم ادعا کنم که این اساتید از بهترین ها بودند که شاگردی ما را پذیرفتند. واقعا سعادت بزرگی بود که با آنان آشنا شدیم. هر چه بود توفیق خداوندی و عنایت وی بود که ما را با این اساتید پیوند داد.

یکی از مسائل مهمی که در آن زمان (حدود 43 سال پیش) در حوزه علمیه اتفاق افتاد، تحولی است که در برخی از کتاب ها و شیوهای تدریس به وجود آمده بود. کتاب های آیت الله شهید محمد باقر صدر (ره) و دیدگاههای وی اهمیت زیادی پیدا کرده بود. دیدگاه حضرت امام خمینی (ره) به ویژه در زمینه های سیاسی و حاکمیت و ولایت فقیه و مبارزه با ظلم و استبداد، تحول بزرگی در حوزه های علمیه به وجود آورد. کتاب های آیت الله شیخ محمدرضا مظفر تحولی در کتاب های حوزوی بود. دو نوع نگاه بر حوزه حاکم شده بود، یک نگاه به کتاب ها و روش های سنتی پایبند بود و نگاه دیگر خواهان تحول و تدریس کتاب های جدید بود. ما در این گیرودار، علیرغم جوانی، معتقد بودیم که باید هر دو روش را آموخت. نباید از سنت گذشت و به تحولات ایجاد شده کاملا پیوست. گسست از کتاب های گذشته به معنای عدم آشنا شدن با ماهیت واقعی حوزه بود. کنار گذاشتن کتاب های سنتی یعنی رویگرداندن از شیوه های درسی علامه حلی و آخوند خراسانی و شیخ انصاری بود و این یعنی خروج از سنت حوزوی. و  لذا آنچه گذشت، استفاده کردن از هر دو شیوه و کتابهای قدیم و جدید بود. یعنی ما علاوه بر خواندن «الفیه بن ماللک» از خواندن «جامع المقدمات» و «سیوطی» غفلت نکردیم. و علاوه بر خواندن «اصول الفقه» آیت الله مظفر و سپس «اصول» آیت الله صدر، کتاب «معالم الاصول» و «قوانین الاصول» را نیز خواندیم. علاوه بر خواندن کتاب های منطق قدیم، از کتاب «منطق» آیت الله مظفر نیز بهر بردیم. همه این کتابهای را تقریبا بطور تمام و کمال خواندیم. البته به یاد دارم بخش های جزئی از این کتاب ها را اساتید صلاح می دانستند که نیازی به خواندن آنها نیست. هیچگاه به خودمان اجازه نمی دادیم که به دلیل سختی و تراکم درسها و تنوع آنها و غیره و غیره، از برکت حوزه و بهره برداری از اساتید و درس ها چشم پوشی کنیم. ما در آن زمان نه به دنبال نان و مقام و اسم بودیم و نه در پی دنیا و دنیازدگی. هر چه بود، خلوص کودکانه ای بود که در نوجوانانی تجلی کرده بود که راه صحیح را در یادگیری درس های حوزه در کنار درس های دیگر می دانستیم. هیچگاه، درس های مدرسه را نیز ترک نکردیم یا اینکه به تاخیر بیندازیم. از صبح تا عصر مدرسه بودیم، به خانه که بر می گشتیم، نیم ساعت بعد، در حوزه بودیم و درسهای طلبگی ما شروع می شد. چندین سال کار ما همین بود. هیچگاه نق نزدیم یا از سختی درس و سختیگری استاد و هزاران بهانه دیگر که اکنون ورد زبان و فکر و ذهن دانش آموزان و دانشجویان عزیز است، ننالیدیم. عشق بود و حرمت درس و قدرشناسی استاد. این راه، راهی بود که می دانستیم باید طی شود. برای آدم شدن باید سختی کشید. بهر حال آدم شدن با بها به دست می آید نه با بهانه. همانگونه که دست یابی به بهشت نیز در همین راه نهفته است.

بخشی از درس های مربوط به «عروض» که با شعر و نظم ما را آشنا کرد، را نیز آموختیم. در فقه نیز، پس از خواندن کتاب «شرایع الاسلام» کتاب «لمعه دمشقیه» را آغاز کردیم. در نیمه راه این کتاب بودم، که اجل آموزش مدرسه ای گیریبانگیرم شد و با درسهای حوزوی خداحافظی کردم. برخی از اساتید در همان زمان توصیه کردند، که خوب است، من (بشیر) راه مدرسه و علوم جدید را ادامه دهم. هنوز نمی دانم که آیا این توصیه به نفع من بود یا خیری در من دیده نشد که راه حوزه را طی کنم. اما در مورد بقیه دوستان، شدیدا اصرار داشتند که نه تنها باید حوزه را ادامه بدهند، بلکه باید دور درس های مدرسه را نیز خط بکشند، و بیش از دیپلم ادامه ندهند. چنین هم شد. من راهی مدرسه شدم و آنان راهی حوزه. آنان تا بیش از دیپلم نخواندند، اما من از حوزه محروم و به مدرسه پیوستم. البته گویی یکی از آن دوستان درس های دانشگاهی تا لیسانس را در کنار درس های حوزه ادامه داد و لیسانسیه هم شد.

یکی از عوامل بسیار مهمی که باعث ایجاد توقف در راه حوزوی من و رویکردن به مدرسه بود موضوعی است که بطور خلاصه می گویم. به یاد دارم که در زمان حوزه، دو بار مبلغ ناچیزی را به عنوان اینکه نیمچه طلبه شده بودیم از یکی از اساتید که شهریه هایی تقسیم می کرد گرفتیم. هنوز آن لحظات را بخاطر دارم. خوشحال شده بودم که بهر حال مبلغی دریافت کرده بودیم که می توان آن را خرج کرد یا حداقل به پدر و مادر نشان داد که ما هم مرد شدیم و اهل معاش در آوردن. اما این را نیز بخوبی یاد دارم که فکر این پول عین خوره به جانم افتاده بود که این پول امام زمان (عج) است و اگر ما نتوانیم آدم حسابی بشویم و قدر این پول را ندانیم، حسابی در خسران و گمراهی هستیم. در همان جوانی، از بس که این مساله را برای ما به شدت مطرح می کردند و کار بسیار خوبی هم می کردند، به شدت نگران این پول شدم. در خودم نمی دیدم که بتوانم این بار امانت را به دوش بکشم. خوردن پول امام زمان (عج) و آدم نشدن به گونه ای که او می خواهد؟ نه اینکه در آن زمان نمی شد که گفت انشاء الله حلال است و خورد و بلعید. و نه اینکه دیگران نمی توانستند تصور کنند که نمی توانند آدم شوند، اما من هر چه فکر کردم در خود این توانائی را ندیدم. واقعا، بینی بین الله صادقانه بود آن لحظاتی که اکنون به خاطر دارم. به خودم دروغ نمی گفتم. با همان احساسات کودکانه و نوجوانانه، احساس کردم که من آن آدمی نیستم که بتوانم این بار بزرگ امانت را به دوش بکشم و پول امام زمان (عج) را بدون توجه بخورم. نگران این «توجه» بودم. هر چه بیشتر با خودم حرف زدم، دیدم همان بهتر است که حداقل این پول را نگیرم و از آن زمان به بعد نگرفتم. و این مساله علاوه بر آن توصیه هایی که برخی برای ادامه راه مدرسه می کردند، مشوق من برای این بود که کلا به مدرسه بروم و قید حوزه را بزنم. دوستان من روحانی شدند و  آدمهای خوب. حتما قدر آن پول را نیز می دانند و  حرمت امام زمان (عج) را نگه می دارند.

داستان کندن از حوزه و راه مدرسه گرفتن به این معنا نبوده که با حوزه و اساتید و دوستان و رفقای حوزوی کنده شوم. هر گاه فرصتی می شد، به آنان سر می زدم و حسرت آن روزها را می کشیدم. اما از این مطمئن بودم که حداقل پول امام زمان (عج) را هدر نداده ام. و این برای من تا کنون کار بزرگی بود. در هیچ زمانی نیز تلاش نکرده ام که با کاهلی و کم کاری و ندانم کاری، بار چیزی را به دوش بکشم که حق آن ضایع شود. حداقل به این معتقد بودم که باید تلاش کرد و بیش از آنچه گرفت باید داد. از این روست که گاهی بدون توجه به بسیاری از جبنه های آبروداری برای خودم، به فکر آبروداری برای کار و مسئولیت بوده ام که گاهی نیز، در جهت مثبت و منفی آن، قابل درک یا پذیرش برای دیگران نبوده است، و گاهی نیز بیش از حد کاسه داغ تر از آش بودن نیز، همه زحمات را بهدر می داد.

مدرسه راهم را از حوزه جدا کرد، و این راه تا دانشگاه و دانشگاههای مختلف کشاند. از این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور رفتم که داستان درازی دارد. این داستان را در زیر سایه اساتید خودم ادامه خواهم داد. شاید در زیر چتر آنان، به برکت آرامش و عزت دست یابم. چیزی که خیر دنیا و آخرت در آن نهفته است.