میلاد عرفان پور، شاعری خوش قریحه است. او را در همان اولین ملاقات در دانشکده دانشکده معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق (ع) شناختم و در صدد بودم که با وی صحبتی داشته باشم. نیاز به اصرار زیاد برای ملاقات نبود، اما این ملاقات خیلی کوتاه بود. اما نتیجه آن دریافت دو مجموعه شعر از وی بود که به من هدیه نمود. این هدیه ها برای من خیلی ارزشمند هستند.
مجموعه اول تحت نام "از شرم برادرم" در زمستان 1385 چاپ شده است و مجموعه دوم با نام "پائیز بهاری است که عاشق شده است" در سال 1386 منتشر شده است. هر دو مجموعه رباعی های میلاد است که روح تازه ای به ادبیات شعری داده است.
خیلی مایل بودم، این اشعار را با دیدی کلی و کمی جزئی تر ارزیابی کنم، اما این کار را به وقتی دیگر موکول می کنم که فرصت بیشتری داشته باشم.
اما عجالتا می توان گفت که محور جنگ، شهادت و عشق سه کلید و اژه مهم این دو مجموعه اند. میلاد تلاش کرده است که با تواضع تمام، شعرهایش را وارد متن زندگی کند.
من مانده ام و او که بسی شاعرتر
آیینه دلی با نفسی شاعرتر
من شاعرم، اما نگرانم، به خدا
سخت است سرودن از کسی شاعرتر!
اما آن شاعرتر در نظر میلاد، انتخاب گری است که شهادت را انتخاب کرده است و بهترین شعر زندگی را سروده است.
میلاد آرزو می کند که همه صور شهادت را در خود تجلی بخشد. حتی اگر از جاده شمال به جنگ نرفته باشد. همانگونه که شاعر دیگر از تبار عاشقان، یعنی علیرضا قزوه، که مدتها در کنار وی در ایام جوانی و جنگ، در روزنامه اطلاعات و در صفحه "بشنو از نی" که وی خالق آن بود، گاهی قلم می زدم و نوشته ای می نوشتم.
در خواب و خیال هم نرفتیم به جنگ
بی رنج و ملال هم نرفتیم به جنگ
ما نسل سپید بخت سوم بودیم!
از راه شمال هم نرفتیم به جنگ
اما میلاد، آرزوی تجربه کردن همه صور شهادتهای بزرگ تاریخ است.
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
بی سر... پهلو شکسته.... لب تشنه... غریب....
اینگونه شهادتی تمنای من است
میلاد در این شعر، اوج می گیرد. تاریخ شهادت امامان شیعه ما را در این رباعی می گنجد و به کمتر از داشتن همه آن اشکال شهادتها قانع نمی شود. این خود نوعی از حضور دائمی در متن شهادت است و احساس دائمی رنجی است که حلاوت آن جاودانه است.
این بخش از اشعار میلاد از مجموعه اول است که در 1385 چاپ شده است. در مجموعه دوم، زبان میلاد تا اندازه زیادی تغییر می کند. گویی دسترسی به گمشده وی که تجربه شهادت عملی است، به شدت سخت و از واقعیت دور شده است.
بک عمر فقط فاصله سازی کردند
خط های عمودی را موازی کردند
از روی سیاه جاده ها فهمیدم
با زندگی من و تو بازی کردند!
این بازی، کدام بازی است. نوعی از یاس و نا امیدی در اینجا موج می زند. اما این یاس معلوم نیست که از واقعیت های موجود است. عشق میلاد فراتر از این واقعیت های زمینی است که به بازی گرفته شده اند.
سنگم بزنی به جای دیگر نروم
آبم ندهی تشنه از این در، نروم
و الله اگر در قفس باز شود
از بام تو گامی آن طرف تر نروم!
میلاد، قطعا گامی آنطرفتر نخواهد گذاشت. و این خود نوعی از تجربه شهادت و عشق در تمامیت زندگی است. ایستادگی و ایمان. استقامت و مقاومت. افتخار و سربلندی. داشتن در عین نداشتن. و بالاخره نشکستن در عین تجربه تلخ طولانی شدن زمینی بودن.
اما این علامت تعجب که در خود این مجموعه در انتهای بسیاری از این رباعی ها دیده می شود، کمی تا اندازه ای غیر عادی است. گویی، میلاد هنوز، در عین ایمان، شک را نیز تجربه می کند. شکی که می تواند درونی باشد اما آثار آن در دنیای بیرون لبریز از ایمان است.
امیدوارم که این شک، در هیچ مرحله ای نتواند، ایمان بزرگ جوانان ما، از جمله میلاد عزیز را کاهش دهد.
باز هم درباره میلاد، خواهم نوشت. رباعی های وی بیش از این نیازمند نوشتن اند.
حسن بشیر
جمعه، 7 تیر 1387
جواب را در مورد سیستم احمق بخونید.