5- استاد من: آیت الله شیخ ابوالفضل اسلامی
حسن بشیر
تهران، 31/5/1389
آیت الله ابوالفضل اسلامی، در آن زمان که ما چهار نفر نوجوان را با ادبیات علوم اسلامی حوزوی آشنا کرد، هنوز جوانی بود، که در مدرسه آیت الله بروجردی استقرار داشت. جوانی روحانی، انقلابی، پیرو امام خمینی (ره) آنهم در آن زمان که بیش از 40 سال پیش بود، متقی، با ایمان و خوش فکر. نمی دانم چگونه شد که با وی آشنا شدیم. بنظر می آید که ایشان به لحاظ ارتباطی که با روحانیون انقلابی و فهیم حوزه داشت، راهی برای ارتباط ما با وی به وجود آمد که بسیار هم پر برکت و معنادار بود. اولین درسهای مقدماتی را با وی گذراندیم. به عبارت دیگر، ساختار فکری و رویکردهای شناختی ما تا اندازه زیادی با وی پیوند خورد. از «جامع المقدمات» که کتاب معروفی است آغاز کردیم. کتاب «شرح باب حادی عشر» که در زمینه عقاید است با وی خواندیم. کتاب «معالم الاصول» که کتاب نسبتا مقدماتی اصول است را با وی گذراندیم. بسیار پر حرارت و با نشاط بود. پیرو حضرت امام خمینی (ره) بود و نگاهی عمیق در مسائل سیاسی داشت. نه اینکه آن زمان که نوجوان بودیم، این را بخوبی درک می کردیم ولی بعدها که بیشتر با آنچه می گفت آشناتر شدیم و پیوند خوردیم، درک کردیم و عمق آن را فهمیدیم. به یاد دارم که در سفری به کاشان که زادگاه وی بود رفتم، در خانه اش خیلی به من محبت کرد. در زمان تحصیل خیلی به تربیت اخلاقی ما فکر می کرد و توصیه هایی می کرد. از تاکید بر حضور قلبی، از صافی نیت، از زیارت کردن آگاهانه، از نمازخواندن با فهم و معرفت و غیره. اما مهمتر از همان تعمیق همان نگاه امام بود که در روح ما نهادینه کرد آنهم سالها قبل از پیروزی انقلاب. چند سال پیش در سفر حج عمره که از لندن به عربستان می رفتم در مسجد شجره ایشان را زیارت کردم. حاج حسن آقا، صدام کرد و من متوجه حضرت استاد شدم. خیلی محبت کرد و جویای حال شد. عرض کردم که چند سالی است خارج نشین شدم و لذا فرصتی برای عرض ادب و سلام نبوده است. محبت کرد و دعا نمود. برای من آن دعا همیشه خیر و برکت بهمراه داشت. هر چه اکنون دارم قطعا بخشی از آن متعلق به همان دعای استاد بود. آنانکه هنوز معنای این کلام را درک نمی کنند یا استاد نداشته اند، یا قدر استاد ندانسته اند. که در هر دو صورت محروم بوده اند و محروم خواهند ماند. خدایا ما را از محرومان درگاه اساتیدی که دین بزرگی در تربیت و آموزش بر گردن ما دارند قرار مده. آمین.
4- استاد من: حضرت آیت الله سید محمود هاشمی شاهرودی
حسن بشیر
تهران-25/5/1389
گاهی توفیقاتی نصیب انسان می شوند که بجز عنایت خداوند هیچ عامل دیگری برای آنها نمی توان تصور کرد. شاگردی حضرت آیت الله سید محمود هاشمی شاهرودی نیز از همین توفیقات و عنایات خداوندی است که نصیبم شده است. در همان نوجوانی و در آغاز بخود آمدن و تلاش برای فکر کردن و یاد گرفتن. حلقه دوستان چهارنفری که قبلا نیز گفته بودم برای چندین سال با همدیگر و از 12 -13 سالگی تصمیم بر این گرفته بودیم که علاوه بر درسهای مدرسه، درسهای طلبگی را نیز بخوانیم. از اخلاق شروع کردیم که مرحله اول آدم شدن بود. تازه می خواستیم بدانیم که آدم شدن یعنی چه و چگونه باید آدم شد. اما بزودی متوجه شدیم که برای درک آدم شدن، نیازمند دانش هستیم. بدون دانائی، معرفت بدست نمی آید. دانستن، مقدمه فهمیدن است. و فهمیدن مرحله ای آغازین برای دست یابی به معرفت. باید از اخلاق آغاز کرد تا به معرفت رسید. اما در طی این راه، باید از ابزار علم و دانش بهره برد. طی این طریق بدون چراغ علم، آنهم علم دین که راه را از بیراهه جدا می کند، ممکن نیست. علم های دیگر، اگر مطابق واقع باشند، گر چه نوراند، اما در ظرف های مختلف می توانند به تاریکی منجر شوند. این آدمی است که می تواند نور علم را در خود بتاباند یا تاریکی خویش را بر علم سایه اندازد. علم مطابق واقع، همیشه نور است. ظلمت ها و حجاب ها و گمراهی ها، از علم زاییده نمی شوند. بگذریم.
شانس بزرگی بود که در خدمت استاد قرار گرفته بودیم. حضرت استاد مجتهدی بود جوان که به خوش فکری، فهیم بودن، عالم بودن، با اخلاق بودن، و با تواضع بسیار بالا بودن معروف بود. به وی گفته بودند که به این 4 جوان امیدهایی بسته ایم و آموزش آنها، قطعا می تواند تاثیرات خودش را داشته باشد. ما نیز به دنبال بهترین ها بودیم. درس حوزه را خیلی ها می دهند. اما، انتخاب استاد چیز دیگری است. اصلا دانش پژوه با استاد است که شناخته می شود. مکان و اسم و عنوان و امثالهم، در مقابل شاگردی استاد، هیچ است. این استاد است که برکت روحی و علمی و زندگی به دانش آموز خود می بخشد. و این برکت، در صورت کم رنگ نشدن با اعمال ناشایست دانش آموز و دانشجو و دانش پژوه، همیشه همراه و همگام با آنان خواهد بود. برکتی دائمی از شجره طیبه ای که اصل آن در آسمان است، و از برکت آسمان تعذیه می کند.
در این جا، از استاد بزرگوار، در یادگیری علوم حوزی آغاز کردم، نه بدین علت است که ایشان اولین استاد در این راه بود، که قبل از آنکه در محضر ایشان تلمذ کنیم، باید مقدمات علمی را طی می کردیم. اساتید دیگری نیز بودند که برخی از مقدمات دیگر را گفته بودند که از آنها نیز بخوبی یاد خواهم کرد. اما دوست داشتم، از ایشان آغاز کنم. به این دلیل که شاید بیشترین تاثیر را از نظر اخلاق، رفتار، تدریس، چگونه درس خواندن و فکر کردن، نحوه آموزش، شیوه یادگیری و خیلی چیزهای دیگر بر ما داشت و مهمتر از همه به دلیل اینکه، استاد تجسم تواضع و علم و اخلاق بود و این چیز کمی نیست. شخصیتی بزرگ که در عین اجتهاد و خلاقیت و بزرگی در علم و فضل، آماده بود که به 4 نوجوان درس های مقدماتی را آموزش دهد. آنانکه با شیوه های حوزوی آشنایی دارند، معنای این جمله را بخوبی درک می کنند. در هیچ زمانی رسم بر این نبود که یک عالم مجتهد، درسهای مقدماتی را آموزش دهد. نوعی خروج از قاعده بود که تقریبا تا کنون نیز رعایت می شود. اما استاد همینکه دانست که 4 جوان عاشق علم دین هستند، نه تنها پذیرفت بلکه، با خلوص کامل و تلاش مداوم، در صدد آموزش آنان برآمد. بنده همیشه در مقابل وی تعظیم کرده ام. کار، بزرگ وی در شکستن قاعده حوزوی در این زمینه را یکی از بزرگترین علائم تحول بزرگ درونی وی و توانمندی او برای کارهای سترگی است که دیدیم در سالهای بعد از جوانی نیز چگونه توانست از این قدرت فکری و روحی استفاده کند و در خدمت انقلاب و جامعه اسلامی باشد.
اولین درسی که با استاد بزرگوار حضرت آیت الله سید محمود هاشمی شاهرودی داشتیم (این جمع بستن ها ناظر به این است که 4 نفر بودیم) درس فقه از کتاب «شرایع الاسلام» بود. به یاد دارم که این کتاب ارزشمند به شیوه قدیم با حاشیه های ریز و خطی که گاهی به سختی خوانده می شد، علاوه بر مغلق گویی بسیاری از جملات آن که نیازمند مباحثه های فراوان بود، نه تنها بنده را با سختی های یادگیری آشنا کرد، بلکه چشمهایم را نیز نیازمند عینک کرد. از همان زمان بود که علاوه بر ضعف های علمی و روحی و فکری، ضعف چشم نیز نصیبم گشت و آنجا فهمیدم که برای دست یابی به علم باید ضعف ها را برطرف کرد. چه ضعف چشم باشد و چه ضعف فکر و روح. بهر حال از همان زمان عینکی شدم تا همین اکنون که حدود 43 سال از آن زمان می گذرد. ضعف چشم نیز با تغییر عینک در زمان های مختلف بر طرف می شد، اما هنوز در ضعف روح و فکر و اخلاق مانده ام. گویی همه فوت و فن ها برای درمان، نه تنها درمان نبودند که به قول آن ملای رومی، تاثیر معکوس داشته اند. تا اینجا فهمیده ام که درمان اصلی، در دست خداوند متعال است که چگونه فیض خود را نصیب آدم می کند و با چه عنایتی به وی نگاه کند. نه اینکه ما نیز در این فیض و عنایت سهمی نداریم، که ظرف باید آماده شود، اما آنچه که در نهایت می ماند و خواهد بود، تنها و تنها عنایت او و فیض اوست. هیچ چیز دیگر نیست. و ما هنوز که هنوز است به دنبال این عنایت و فیض هستیم. تا دوست چه خواهد و چگونه ما را دریابد.
شاگردی آن استاد به کتاب «شرایع الاسلام» خاتمه نیافت. کتاب «قوانین الاصول» را نیز در محضر ایشان خواندیم. تسلط بر مباحث، عمق علمی فراوان، زیبایی آموزش و شیوه بیان، صبر و حوصله در مقابل سوالهای بچه گانه و نادانسته ما، همه و همه عظمت این شخصیت بزرگ را همیشه در ذهن و روحم زنده می کند. باور کنید که هیچگاه استادان خود را چه در مدرسه و چه در حوزه و چه در داخل و چه در خارج کشور، چه مسلمان و چه غیرمسلمان هیچگاه فراموش نکرده ام و همیشه، در برابر آنها چه در عالم حضور و چه در عالم فکر و خیال تعظیم کرده ام و برای آنان دعای خیر کرده ام که هر چه یاد گرفته ام، از برکت شاگردی آنان بود. خدا همه آنان را، چه زنده و چه مرده، در پناه خود نگهدارد.
کتاب «البلاغه الواضحه» که در آشنایی با شیوه های فصاحت و بلاغت بود، نیز، نزد استاد خواندیم. به یاد دارم که گاهی برای مثال هایی که باید در همان زمان درس می آوردیم، یک بیت شعر می ساختم و به ایشان نشان می دادم. تشویق می کرد و ترغیب می نمود. هیچگاه ندیدم که لبخندی که نشان از بچه گانه بودن و غیر علمی و یا غیر ادبی بودن آنچه ساخته بودم، بر چهره ایشان نقش ببندد. هر چه بود، لطف و محبت و عنایت و پدری و استادی و تربیت بود.
بخوبی یاد دارم که روزهای محرم، به خصوص دهه اول محرم که معمولا حوزه تعطیل بود، ایشان به هیچ وجه درس خودشان را برای ما چهار نفر تعطیل نمی کرد. می فرمودند که یکی از اهداف قیام امام حسین (ع) آموختن علم و دانش و تربیت و افزایش معرفت انسان است. یکی از بهترین کارها، یا بهترین کار در این ایام همین است که علم دین در آن آموخته شود که بهترین کار است. قطعا تا روز نهم محرم درس را برای ما تعطیل نمی کرد، اما بنظرم روز عاشورا درس تعطیل می شد. بهر حال، این کار استاد، درس بزرگی در زندگی بود که چگونه باید حتی به محرم نگاه کرد و در پی علم و معرفت و شناخت حرکت کرد. با چنین اقدامی می خواستند به ما بفهمانند که مقدمه شناخت امام و قیام امام و جهاد و شهادت امام، شناخت دقیق مسائل دینی و علوم دینی و معرفت دینی است. بدون این چراغ، نمی توان ادعای معرفت و دانائی کرد.
آن زمان هر چه بود، گذشت. اکنون که بیش از 40 سال از آن زمان می گذرد، حسرت آن روزها را می کشم. لحظه هایی که با خلوص کودکانه هیچ چیز بجز یادگیری و تلاش برای آدم شدن نداشتیم. بزرگان زیادی را می دیدیم و می خواستیم بدانیم که چگونه بزرگ شده اند، و چه کار بزرگی را انجام داده اند. در صدد این بودیم که دنیا را مزرعه آخرت سازیم. تلاش می کردیم که یک مومن واقعی باشیم و تلاش های فراوان دیگر و تصورات زیاد و خیالهای بیش از حد. اکنون که به گذشته نگاه می کنم، می بینم هنوز هم چیز زیادی تغییر نکرده است. من در هیچ مرحله ای از زندگی، چه خوب و چه بد، چه شیرین و چه تلخ، چه با موفقیت و چه با شکست، حسرت بازگشت به گذشته و شروع از نو را نکرده ام و نخواهم کرد. بنظرم می رسد این راه، همین راه خواهد بود اگر دهها بار از آغاز آن شروع کنم. نه چیزی به آن افزوده و نه چیزی کاسته خواهد شد. شاید خیلی ها این سخن را نپذیرند، اما آنچه که می ماند حقیقتی است که انسان به آن دست می یابد، و کتابی که بهمراه او تا ابد خواهد بود که چگونه در این کتاب، خود را پیدا کرده است، چگونه ساخته است، و چگونه معرفی کرده است. انسان در حقیقت بیش از یک متن نیست. متنی که گاهی خواندنی است و گاهی دور ریختنی است. خدا کند که متن ما خواندنی باشد.
3- معلم من: حجت الاسلام آل طه
وی معلم فارسی و املا و انشا ما بود، در سطح متوسطه. تنها روحانی مدرسه بود که به سبک روحانیون متجدد حدود چهل و اندی سال پیش لباس می پوشید. خوش چهره و بسیار مرتب و شیک. مهربان و مشوق دانش آموزان برای یادگیری به ویژه در درس املا و انشاء. آنچه که به یاد دارم، تقریبا این بود که همه دانش آموزان از نظر املا بهترین ها شدند. یاد گرفتند که چگونه با کلمات رفیق باشند و چگونه آنها را بشناسند. غریبگی و غربت کلمات در درس ایشان معنا نداشت. هر چه بود دوستی و اُخت هر چه بیشتر با حروف و کلمات و جملات. بهمین خاطر بود که درس انشاء وی از بهترین درس ها بود. من در همین کلاس بود که یاد گرفتم چگونه با کلمات بازی کنم. آنها را بشناسم. با آنها دوست شوم و گاهی نیز با آنها حرف بزنم و بگویم و بشنوم. در کلاس ایشان بود که یا من خودم را کشف کردم یا ایشان مرا کشف کرد. باور کنید اغراق نمی کنم. خود را در همان زمان گذاشته ام که چگونه فکر می کردم و چگونه دنیا را می دیدم. در درس انشای ایشان همیشه، انشای خود را در همان کلاس می نوشتم. نه طولانی نه کوتاه. به اندازه ای که توانائی یک کلاس اجازه می داد هم از نظر زمانی و هم از نظر موضوعی. و همانجا انشاء خودم را می خواندم. همیشه هم بیشترین ها نصیبم می شد. در چند درس هم برخی از جملات منظوم را نوشتم. معلم عزیزم مرا بسیار تشویق کرد. گویی کشفی کرده بود که من توانسته بودم بدون هیچ نگرانی و با کمال باوری از خود، شعری به زعم خودم بنویسم. هنوز تشویق های وی در روح و ذهنم نشسته است. راستی هم چقدر لذت بخش است تشویق های یک معلم نسبت به یک دانش آموز. این معلم خوب آنقدر بنده را تشویق کرد تا جرأت یافتم در یکی از سالهای ولادت حضرت علی (ع) کلماتی منظوم به شکل شعر بنویسم و سر صف که اول صبح همه دانش آموزان به صف می ایستادند بخوانم. این خواندن و این تشویق بود که در همان نوجوانی باعث گردید که اولین روزنامه دیواری مدرسه را با کمک یکی دیگر از دانش آموزان تهیه کنم. این روزنامه دیواری را در همان سال اول یا دوم متوسطه تهیه می کردیم با نوشته های کودکانه و کمی هم اظهار فضلهای بچه گانه. از همان زمان بود که با ادبیات و روزنامه نگاری و حرفه شریف خبرنگاری که امروز (17 مرداد 1389) روز خبرنگار هم هست آشنا شدم. و نمیدانستم که در پیری به همین راه خواهم رفت. راهی که اگر آن معلم مرا به آن رهنمون نمی کرد و تشویق نمی کرد و حمایت نمی کرد، نمی دانم که آیا به آن رو می کردم یا خیر؟ راستی هم ما بجز بازتولید همان معلمان خودمان نیستیم؟ نوعی از بازتولید که همراه با بازنمائی های گوناگون. اما گاهی امر بر ما مشتبه می شود. همان گونه که فرعون نیز صلای «انا ربکم الاعلی» سر داد. اما نمی دانست که خدای وی، همان است که رب و ارباب و اله و خالق اوست. و معلم، همان است که هر چه یاد داریم، ریشه در زحمات و تلاش ها و محبت ها و ناراحتی ها و عصبانیت ها و عشق های وی دارد. معلم، همیشه معلم می ماند. چه بخواهیم و چه صلای «انا فهیم و انا عالم» سر دهیم و خود را در مرداب نفس غرق کنیم و ناآگاه از کنار وی بگذریم و خود را به نادانی بزنیم و ادعای فهم و شعور داشته باشیم.
و این داستان همچنان ادامه دارد، چه بخوا هند و چه نخواهند.
حسن بشیر
17/5/1389
2- آقایان مرتضی، کاظم، حسین، و باقر غروی
از معلمان ابتدائی و متوسطه این چهار نفر برادران غروی هستند که واقعا معلمان نمونه ای بودند که بیشترین ارتباط را با دانش آموزان داشتند، هم از لحاظ تعداد درسهایی که تدریس می کردند و هم از نظر ارتباط آنها با خانواده ها و خود دانش آموزان. افراد بینظیری بودند که ادب، اخلاق، دیانت، علم و صبر و شکیبائی فراوان داشتند. نمی دانم کدام یک از دیگری بزرگتر بود، البته آقای باقر غروی پسر عموی بقیه بود و هر سه ی دیگر برادر. بهر حال، از اینکه اکنون آنها را به نام کوچک خواهم خواند نهایت محبتی را منعکس می کند که پس از نیم قرن زندگی، خاطرات آنها را با خود بازگو می کنم و با دوستان و خوانندگان نیز. مرتضی بنظرم بزرگتر از همه بود. تاریخ و تعلیمات اجتماعی و جغرافیا سهم ایشان بود. گاهی به علت بازیگوشی هایی که داشتیم، گوشمان را می گرفت و می کشید. هنوز که هنوز است وقتی به یاد ایشان می افتم، گوش کشیدنهایش بهترین ارمغانی بود که با من سالها زندگی می کند. هر چه بود، همان دردهای محبت آمیزی بود که اکنون احساس می کنم، پر از لطافت و عشق است.
حسین، زبان درس می داد. زبان انگلیسی را خوب یاد داشت، تلاش زیادی هم می کرد که دانش آموزان وی، زبان را بخوبی یاد گیرند. اما، ظاهرا همیشه زمین به یک شکل می چرخد و هنوز هم معظل یادگیری زبان از ازل تا کنون برای همه دانش آموزان و اکنون دانشجویان، بهمان شکل مانده است. نه کانون های زبان و نه تحولاتی که در آموزش زبان در سطح مدارس و دانشگاهها صورت گرفته، توانسته اند که تحولی در فهم زبان خارجی و یادگیری آن انجام دهند. در حالیکه بسیاری از کشورها، حتی همین کشورهای عربی و غیر عربی اطراف ما وضعیت یادگیری و آموزش زبان آنها به مراتب بهتر از ماست. نه از کلاس های متعدد زبان در آنجا خبری به اندازه ما هست و نه این همه هزینه کردن ها. گویا این بازار زبان که اکنون با تحولات ارتباطی و رسانه ای و چشم و هم چشمی و هزاران بدبختی دیگر، راه افتاده بیشتر برای سرکیسه کردن پدران و مادرانی است که به عشق یادگیری «یس» و «نو» فرزندان خود، خود را به آب و آتش می زنند و از نان شب می کاهند تا به شهریه کلاس زبان آنها برسند. اما هر چه می گذرد، بجز آنهائیکه ذاتا از نظر یادگیری زبان توانمنداند، زبان قابل توجهی ندارند که ندارند. گفتن چند کلمه همراه اداهای اَ و اُو که زبان نیست.
بهر حال، حسین، استاد مهربانی بود. معلم بسیار آرامی بود. نه از گوش کشیدن های وی خبری بود و نه با دانش آموزان سر و صدا می کرد. بسیار متین، بسیار مهربان و بسیار آرام. شاید همین آرامی وی بود که باعث می گردید دانش آموزان وقعی به درس زبان ننهند. شاید...
کاظم، استاد بزرگواری بود که بیشترین نفوذ و حضور و ارتباط با دانش آموزان و حتی خانوداده های آنان داشت. ریاضی و هندسه و جبر بعهده وی بود. هنرمندانه درس می داد و دانش آموزان را با مطالب سخت ریاضی آشنا می کرد. هر چه در این زمینه از خاطرات خوب و بد، دانش آموزان داشتند، از همین درس ها بود. کاظم، معلمی بود بسیار متین و هشیار. ارزیابی وی از دانش آموزان دقیق و همراه با شناخت. یادش به خیر که همیشه به یادش هستم. بسیاری از آنچه یادگرفتم مدیون ایشان است. نه تنها در ریاضی و هندسه و جبر، بلکه در شناخت زندگی با همان روح بچه گانه ای که در کودکی و نوجوانی داشتم.
باقر، استاد همه جانبه ای بود که درس عربی را بخوبی تدریس می کرد. هنرمندی بود که هنرمندانه به دانش آموزان در سطوح مختلف آموزش می داد. با محبت بود، با بزرگ منشی، از کوتاهی و بچگی و پخمگی بچه ها می گذشت و به آنها یاد می داد که چگونه باید یاد بگیرند. علیرغم اینکه نوجوانانی کوچک بودیم اما تلاش می کرد که با بزرگی با ما صحبت کند. بزرگی در وجودش بود. لذا بزرگی را در دیگران می دید و می جست و پرورش می داد. یاد او بخیر.
نمی دانم این اساتید هنوز زنده اند یا خیر. مطمئن هستم که حداقل مرتضی، و کاظم و باقر نیستند. اما حسین را فکر می کنم هنوز هست. گویا در مشهد زندگی می کند. یافتن وی ساده نیست. نه از بابت، نداشتن همت برای یافتن وی، بلکه به این دلیل که نمیدانم که با چه کسانی باید تماس بگیرم یا از چه کسانی باید بپرسم. امیدوارم که روزی بتوانم این معضل را حل کنم.
هنوز که هنوز است، وقتی به یادشان می افتم، که بسیار هم به یاد آنها هستم، بجز دعای خیر، در هر لحظه از زندگی، چیز دیگری ندارم که بدرقه راه آنان کنم. بخشی از زندگی من، چه خوب و چه بد، با آنها پیوند خورده است. آنان، بودند و هستند و خواهند بود با من و با روح من و قلب و هوش من. هیچگاه از من دور نخواهند شد. و من نیز از آنان.
یاد آنان بخیر و روحشان شاد.
حسن بشیر
17/5/1389
«به یاد اساتیدی که داشتم»
«حسن بشیر»
یاد اساتید، احیای ادب، اخلاق، تربیت و آگاهی در خویشتن است.
یاد اساتید، فراتر از یاد آنان، یادآوری خوبی ها، آموزش ها، دانائی ها، توصیه ها، و محبت های آنان است.
یاد اساتید، یاد اصالت های معرفتی است که در انسان نهادینه است. یاد فطرت پاکی که در سلاله آدم نهفته است.
یاد اساتید، یاد پیوند ناگسستنی عشق و عاطفه، محبت و صمیمت، قدردانی و افتخار، بزرگی و آزادگی است.
یاد اساتید، یاد پیام نورانی: من علمنی حرفا، قد صیرنی عبدا است. (هر آنکس که به من حرفی آموخت، مرا بنده خود ساخت)
یاد اساتید، آزاد کننده روح از تاریکی بردگی به روشنائی بندگی.
و این مرحله به سادگی قابل دسترس نیست.
آنانکه می دانند که نمی دانستند و با کمک استاد دانستند، می دانند که چگونه این دانستن، آنان را به قله های دانائی و شناخت خواهد رساند.
و آنانکه ندانستند که چگونه دانستند و دانائی استاد را ندانسته، یا دانسته، در دانائی خود سهیم نکردند، نه دانائی را دانستند، نه خود دانا شدند.
هر چه دانائی هست، دانائی ارزشهاست. هر چه دانش است، دانش شیوه بندگی هاست. و هر چه معرفت است، معرفت شناخت معرفت هاست.
و این گونه بود که این فصل نوشته شد.
یادی از آنانکه مرا با دانائی پیوند دادند.
تعظیمی برای کسانی که مرا با خودم آشنا ساختند.
و قدردانی از بزرگانی که معلم من بودند و قید بندگی بر گردنم انداختند.
بندگی کردم تا آموختم که معنای بزرگی چیست.
زانو زدم تا بیاموزم که چگونه باید بر قله ها نشست.
و سر در برابر آنان خم کردم، تا در زندگی سربلند باشم.
آنانکه درک این لذت نکردند، نه دانا هستند، نه با دانائی پیوند خورده اند.
در تاریکی ها نفس، انعکاس سراب خویشتن را می بییند که ظلمت جهل است.
در جهل مرکب، به دنبال نوری هستند که بجز تاریکی و ظلمت بر آنها چیزی نخواهد افزود.
با من در شناخت برخی از این چهره ها که روزی معلم من بودند، گام بر دارید.
اما کمی آهسته، اندکی با تامل، لختی با تفکر، و تا اندازه ای با چشم باز.
شاید این لحظه ها، همه ما را با شناخت بیشتر پیوند دهد. و با اخلاق و کرامت انسانی نیز.
«حسن بشیر، 10 مرداد 1389»
1- معلم اخلاق من: حضرت آیت الله شهید سید اسد الله مدنی (شهید محراب)
هنوز که هنوز است، کلمات، توصیه ها، اشک ها، نگاهها، لبخندها، و همه آنچه که بر زبان کلامی و غیرکلامی با ما (من و سه نفر از حلقه درس ایشان که هم زنده اند و هم به جایگاه بلندی رسیده اند) در میان می گذاشت، در ذهن و روح و قلبم زنده است. با وی نفس می کشم و بخشی از هر آنچه که دارم مدیون آن بزرگ می دانم. روحش شاد باشد. امید این دارم که روز جزا از شفاعتش بهره مند شوم. و مرا همانگونه که در این دنیا به دانش آموزی به خانه خود راه داد، در آخرت نیز به همجواری بپذیرد. انشاء الله.
سیزده، چهارده ساله بودم که شاگردی ایشان را کردم.غیر از معلمان مدرسه، ایشان از اولین اساتیدی بود که در خارج از کلاس و درس مدرسه در خدمت آنان بودم.
ادامه مطلب ...ششمین کنفرانس بین المللی روابط عمومی ایران
20-19 آبان 1389
مرکز همایش های بین المللی صدا و سیما
کنفرانس بین المللی روابط عمومی ایران از سال 1383 با حضور بیش از 5000 نفر از مقامات بلندپایه کشور، مدیران ارشد وزارتخانه ها، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، استادان، مدیران و کارشناسان روابط عمومی سازمان های دولتی و خصوصی، وابستگان دانشگاه ها و مراکز علمی و میهمانان داخلی و خارجی در مرکز همایش های بین المللی صدا و سیما با شکوه خاصی برگزار گردید.
پنج دوره برگزاری موفقیت آمیز کنفرانس که حمایت و مشارکت جدی روابط عمومی های کشور را با خود همراه داشت، در مجموع بیش از 150 مقاله و سخنرانی و 25 کارگاه تخصصی ارایه گردید.
اکنون نیز ششمین کنفرانس بین المللی روابط عمومی ایران با رویکرد ارایه دستاوردهای نوین در عرصه «صنعت- هنر» روابط عمومی با فراخوان مقاله و دعوت از متخصصان ایرانی و خارجی، توان توسعه و رقابت پایدار و متعادل را در قالب دانش نوین روابط عمومی در اختیار شرکت کنندگان قرار می دهد.
خلاصه مفهومی «کتاب ارتباطات و آگاهی»
جلد اول- مفاهیم ، مبانی و روش ها
تهیه کننده: مصطفی فلحمیده
دانشکده صدا و سیما
درس ارتباطات بین المللی و میان فرهنگی
زیر نظر استاد دکتر حسن بشیر
(منبع: زورق، محمد حسن (1386) ارتباطات و آگاهی: مفاهیم، مبانی و روش ها، جلد اول، انتشارات دانشکده صدا و سیما)
جهان امروز یک نظام بزرگ است. نظامی که عواملی مهم و بازیگرانی دارد که پس از جنگ سرد و فروپاشی بلوک شرق بسیار حرفه ای تر از قبل عمل می کنند. اینان نگاه جدیدی به دنیا دارند. بدین ترتیب که مرزهای جغرافیایی وسنتی را مانعی برای اجراء سیاست های خویش ندیده و اصولا" سنت را آن چنان قوی در مقابل نظریه های پست مدرن و شرایط جدید نمی پندارند . در واقع نظام های طراحی شده در مدارس غرب به دست اساتیدی سامان یافته که عصرهای مختلف را تجربه کرده و به نوگرایی مبتنی بر عقل رسیده اند. آنان محصول سال ها دانش و تجربه خود را امروز به شاگردان وفادارشان سپرده اند. این شاگردان سر سپرده به مجامع آکادمیک به خوبی آموخته اند که اگر تا چند سال قبل دنیا به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شده و دولت ها هرکدام سعی در اتصال به یکی از آن ها داشتند . امروز نیز جهان دو قطبی است اما نه به شکل گذشته که این بار وجه تمایز ملت ها در تولید، پردازش و صدور اطلاعات است . عاملی گران بهاء که جهان را تبدیل به یک طیف کرده است که عده ای در یک طرف به عنوان صاحبان اطلاعات و بقیه در سمت دیگر آن قرار دارند. در این میان مبارزه ای بی امان بین ثروتمندان و فقیران اطلاعات در جریان است. کافی است به حجم تولیدات و محصولات متنوع صنایع رسانه ای دنیا نگاهی بیندازیم آن وقت شتاب بی امانی را خواهیم دید که حتی برای ثانیه ای توقف ندارد.
ادامه مطلب ...خلاصه کتاب: "مفهوم فرهنگ در علوم اجتماعی"
خلاصه کننده: عبدالمجید طاهری آکردی- دانشگاه امام صادق (ع)- 1-87
درس: ارتباطات بین المللی و میان فرهنگی
مدرس: دکتر حسن بشیر
منبع: (کوش، دنی (1381) مفهوم فرهنگ در علوم اجتماعی، ترجمه: فریدون وحیدا، تهران: انتشارات سروش.
مفهوم فرهنگ جزء جدایی ناپذیر و مفهوم مورد نیاز در علوم اجتماعی است و مرجع پاسخ به همه اختلافات انسانی. امروزه فرهنگ در معنای وسیع آن به الگوهای زندگی و تفکر باز می گردد چرا که کاربرد مفهوم فرهنگ مستقیما به آنچه با معنا سروکار دارد، مربوط می شود.اما مطالعه علمی فرهنگ، تحول تاریخی آن را ایجاب می کند و این تحول تاریخی با تکوین اجتماعی تصور فرهنگ، در ارتباط است. مطالعات فرهنگی که از آمریکا شروع شده اند، به مسائلی از قبیل همبستگی های اجتماعی، اعمال و عادات و ... پرداختند و بحث تلاقی فرهنگ ها را مطرح کردند. بحث استقلال فرهنگی اهمیتی ویژه دارد که با حفظ هویت جمعی بسیار نزدیک است چرا که فرهنگ و هویت دو مفهومی هستند که خواستگاه واحد دارند و لازم و ملزوم یکدیگرند. نکته مهم این است که فرهنگ در تمامی حوزه های جامعه، خود را آمرانه تحمیل نمی کند. فرایند فرهنگ پذیری اجتماعی، فرایندی بی نهایت پیچیده و ناخودآگاه است.
ادامه مطلب ...خلاصه کتاب: وسایل ارتباط جمعی و امپراتوری آمریکا
خلاصه کننده: علیرضا قصری، دانشگاه امام صادق (ع)- 1-87
درس: ارتباطات بین المللی و میان فرهنگی
مدرس: دکتر حسن بشیر
منبع: (شیلر، هربرت (1377) وسائل ارتباط جمعی و امپراتوری آمریکا، ترجمه: احمد میرعابدینی، تهران: انتشارات سروش
درباره نویسنده
مکتب اقتصاد سیاسی رسانهها از سال 1969 تحت تأثیر اندیشههای هربرت شیلر، اندیشمند فقید آمریکایی، گسترش یافت. وی در آن سال با انتشار کتاب «وسایل ارتباط جمعی و امپراطوری آمریکا»، ابعاد سلطه جهانی آمریکایی را با تأکید بر نقش قدرت فرهنگی رسانهها مطرح کرد.
دالاس اسمایت درمورد این کتاب میگوید که با چاپ این کتاب برای اولینبار ساختار و سیاست ارتباطات جمعی در ایالات متحده بهطور جامع باتوجه به مهمترین کارکرد آن – کارکردهای اقتصادی و سیاسی - بهصورت انتقادی مورد بررسی قرار گرفت. (معتمدنژاد، 1377، ص 17) او در سال 1973 در کتاب "گردانندگان افکار"، چگونگی سوءاستفاده متخصصان نمایشگریهای سیاسی، تبلیغات بازرگانی، ارتباطات جمعی و افکارسنجی ایالات متحده در جلب عقاید عمومی را آشکار کرد.
ادامه مطلب ...خلاصه ی کتاب: فرهنگ و رفتار اجتماعی
خلاصه کننده: میثم قمشیان، دانشگاه امام صادق - 1-87
درس: ارتباطات بین المللی و میان فرهنگی
مدرس: دکتر حسن بشیر
منبع: (تریاندس، ی هری. س. (1376) فرهنگ و رفتار اجتماعی، ترجمه: نصرت فنی، چاپ اول،تابستان 1376،تهران،مرکز پژوهش های بنیادی.
جامع ترین تعریف فرهنگ را هرسکوتیز ارائه داده است: فرهنگ بخش انسان ساخته ی محیط است.
برخی فرهنگ ها،هنجارها، قواعد و محدودیت های بسیاری را بر رفتار اجتماعی تحمیل می کنند. حال آنکه برخی دیگر از فرهنگ ها از تحمیل چنین محدودیت هایی تقریبا مبرا هستند.
با آنکه فرهنگ است که رفتار اجتماعی را شکل می دهد اما تنها عاملی تعیین کننده نیست.
تا زمانی که با فرهنگ دیگری ارتباط برقرار نکنیم فرهنگ خودمان را نخواهیم شناخت.
در بیشتر فرهنگ های سنتی نسبت به فرهنگ غرب،حجب و حیا خصلتی بسیار پسندیده است.بنابراین بیشتر روانشناسان در این جوامع بد می دانند که بگویند: «نظریه ی شما غلط است» ولی غربی ها و از مشرق زمین ژاپنی ها به راحتی می گویند فلان حرف غلط است و فکر می کنند اگر Xصحیح است غیر X نمی تواند صحیح باشد.