بشنو از دل
نشنو از نی، نی حصیری بی بهاست
بشنو از دل، دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شود
نی صدای خویشتن را می شنید
دل ندای حق تعالی را شنید
نی، حریم خویش را از خود نمود
دل جهانی را زخود بیخود نمود
نی، ز نی آمد، که از اصلش گسست
دل، چو اصل خویش، با دلها نشست
نی، صدایی کرد و دلها را بسوخت
دل نگاهی کرد و غمها را بسوخت
نی، به عجب افتاد چون خود را شناخت
دل، زخود آگه شد و خود را نباخت
نی، ز نی آموخت رسم زندگی
دل ز حق آموخت رسم بندگی
نی، هزاران سال یکسان می نواخت
دل، درون خویش، هر آن می گداخت
نی، حریفی با صدایش، دل گشا
دل، رقیبی با سکوتش، دلربا
نی، در این دنیا اگر خود وانمود
دل، به عشق حق جهانی را گشود
نی، اگر خود را ببیند می رمد
دل، اگر خود را ببیند، می رهد
نی، چو گفتم نی، ز نا افتاده ام
دل، چو گفتم دل، ز پا افتاده ام
نی، نباشد دل سراسر مرده است
دل نباشد، نی تن از جان برده است
بشنو از نی، بشنو از نی تا ابد
چون ز دلها غصه ها را می برد
چون ز نای نی دلت سر زنده شد
عالمی از عشق آن پاینده شد
حسن بشیر
شنبه. 27/7/1398