(ما مانده ایم تشنه)
اشکی که می چکید ز چشمان آسمان
آتش زده است در دل غمگین عاشقان
گویی که اشک تشنگی اش را شنیده بود
کاینگونه خیس کرده لب خاک و خاکیان
افسوس کاین وصال به هنگام عاشقی
خُمخانه اش نداشت مِی تازه در میان
یک لحظه غفلتی که در آن کارزار رفت
عمری نمود خشک ساحل دریای بیکران
آیا فرات فهم چنین تشنگی نداشت؟
یا آنکه بود و رفت چنان با خبر روان
ما مانده ایم تشنه، از آن روز تا کنون
ما تشنۀ وصال تو یا صاحب الزمان
حسن بشیر- جمعه- ۲۳/۷/۱۳۹۵