(دل نوشته ی استاد به دانشجو)
به دانشجوی خود در خلوت خویش
درون دل چنین گفتم، کم و بیش
غم من باش، اما با دلم باش
کنار خارهای من، گلم باش
مرا همچون پدر، غمخوار خود دان
امین و رهنما و یار خود دان
بدان استاد تو گر خوب یا بد
همیشه دوستدار توست بیحد
بجز خدمت هدف در دل ندارد
که اندر پیشرفت تو شمارد
تویی فرزند بی چون و چرایش
همیشه بهترین هستی برایش
اگر در کودکی یکتا پدر هست
یکی دیگر تو را همتا پدر هست
که استاد است و دلسوز تو باشد
به فکر هر شب و روز تو باشد
مکن تلخی اگر سختی کشیدی
ز استادت، که جز خوبی ندیدی
نکن پرخاش چون حرفی شنیدی
بکن کنکاش چون حرفی شنیدی
میان حق و باطل نیست راهی
که در هر گام آن بنهفته چاهی
ز بیراهی مجو راهی به هر سو
به هر خویی که بیحاصل، مکن خو
زمان غفلت و بازی گذشته است
هنوز آن دشمن پنهان نرفته است
به ایمان کن مسلح خویشتن را
که درمان می کند هر روح و تن را
به علم روز کن خود را مسلح
نه هر علمی، بجز آن علم اصلح
که هر جهل مرکب هست شیرین
برای آنکه نادان است و بی دین
برایت آرزوهای فراوان
به دل دارم که گفتم با دل و جان
اگر از من شنیدی، این سخن را
مزین کن به نورش روح و تن را
که هر چیزی که گفتم دوستانه است
چه تلخ است و چه شیرین خالصانه است.
حسن بشیر. شنبه. ۹/۵/۱۳۹۵
یکتایی وصف شیرین و متین زبانی جنابعالی با خلوص عمل و رفتار استادانه تون ، سراسر علم و نور رو برای شاگردانتون به همراه دارد.
بعنوان شاگردی کوچک از میان شاگردان بسیار و بزرگتان ، خالصانه روحیه، علم و عمل شما رو می ستایم و آرزوی طول عمر پربرگتتان دارم.
سپاس
م ح ش