(بشنو از من چون حکایت می کنم)
بشنو از من چون حکایت می کنم
و از جدایی ها شکایت می کنم
چون مرا از آسمان انداختند
حوریان از دوریم بگداختند
مادرم چون سیب را می آزمود
رویکرد دیگری بر می گشود
چون پدر با مادرم همراه شد
یک جهان از کار او گمراه شد
گمرهی در راه، بیراهی فزود
ره چو کج گردید، گمراهی فزود
الغرض اکنون من و تو در جهان
کنده گشتیم از صفای آسمان
آسمان ما، زمین ما شده
این زمین از آسمان بر پا شده
در زمینیم و سما در ماستی
در سمائیم و زمین بر ماستی
این زمین و آسمان از آن ماست
در ظهور ماست، در پنهان ماست
ما ظهور آسمان اندر زمین
ما ز ناپیدای او پیدا چنین
شاهد ما در شهودِ آشکار
غیب در ما می نهد لیل و نهار
سرّ ما اسرار غیب ناپدید
هر چه او آموخت می آید پدید
او سخن در ما گشود از نای خویش
جای ما بنمود اندر جای خویش
ما به جای او جهان بگشوده ایم
چونکه راه او بجد پیموده ایم
ما سخن از ناکجاها گفته ایم
هر چه او می گفت از آنجا گفته ایم
گفته های ما، سخن از غیب نیست
هر چه او آموخت خود بی عیب نیست
عیب ها از ماست، عالَم کامل است
عالِم کامل، از این رو قابل است
قابلیت ها درون آدم است
آدمی با قابلیت، همدم است
همدمی کن تا از او قابل شوی
از دم او آدمِ کامل شوی
وحدت عالم ز توحید خدا است
هر که این وحدت نبیند بی بها است
*****
حسن بشیر
تهران- مهرماه- 1393
وب متفاوت و زیبایی دارین خیلی خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم
85618
سلام بر استاد بزرگوار
شعر بسیار زیبا و خواندنی بود
متاسفانه در فضای دانشگاه کمتر از این جنبه وجودی شما استفاده می کنیم که مایه حسرت است.
انشاء الله بیش از پیش از اشعار شما بهره ببریم.
ارادتمند
شاگرد کوچک شما
با سلام و احترام و تشکر از لطف شما
اینها فقط دل نوشته های تنهایی هستند. گاهی فقط برای اینکه بگویم هستم در وبلاگ درج می کنم. و گر نه این لطف دوستان و علاقمندان و دانشجویان عزیز است که این مطالب را می خوانند.
امیدوارم که شاهد کارهای خوب از طرف جنابعالی و سایر علاقمندان باشیم.
ممنون
بشیر